پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/

هوشنگ ابتهاج شاعر نامدار ایران در ساعات ابتدایی بامداد امروز و در سن ۹۴ سالگی، چشم از دنیا فرو بست.

به گزارش ریواس جنوب؛ هوشنگ ابتهاج ملقب به «سایه» طلوع خورشید روز چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰ را در کشور آلمان ندید تا برای همیشه از این دنیا رفته باشد.

خبر درگذشت این شاعر نامدار ایرانی را دخترش، یلدا، در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده است.

ابتهاج که کلامش همچون اشعارش شیرین و شیوا بود در گفت و گویی درباره مرگ گفت؛ «مرگ؟ اصلا در آدم حسابش نمی کنم. یه اشتباهی داره صورت میگیره، آدم ها حرص می زنند برای زنده بودن! شما هیچ وقت باهاش روبرو نمی شید. تا زنده اید، زنده اید و اصلا مرگ وجود نداره! موقعی مرگ هست که زنده نیستید و اصلا نمی دونید یعنی چی! از چی می ترسید که وجود نداره؟ موقعی که شما هستید اتفاق نمیوفته، موقعی اتفاق میوفته که دیگر نیستید، به شما دیگه چه مربوط؟»

در اشعارش «امید» موج می زد؛

چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بسته‌ای‌ست زندگی؟

چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد.

هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟

چه ابر تیره‌ای گرفته سینه‌ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی‌شود.

تو از هزاره‌های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست،
برین درشتناک دیولاخ
زهر طرف طنین گام‌های رهگشای توست،
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه‌ی وفای توست،
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌های توست.

چه تازیانه ها که با تو تاب عشق آزمود
چه دارها که با تو گشت سر بلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند.

نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز

چه فکر می‌کنی؟
جهان چه آبگینه شکسته‌ای‌ست
که سرو  راست هم در او شکسته می‌نمایدت.
چنان نشسته کوه در کمین دره‌های این غروب تنگ
که راه بسته می‌نمایدت.

زمان بی‌کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی‌ست این درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست،
زنده باش

روحش شاد و یادش گرامی