پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/

قصه کودکان کار را آنقدر در رسانه‌ها نوشتند و مسئولان خواندند که دیگر تکراری و عادی شد اما قصه مریم و امیرحسین که امروز نخستین روز کاسبی درد‌آور آنها در میان کاسبان خردسال چراغ‌قرمزهای شهر یاسوج و دقیقا پشت اتاق استاندار بود، کمی متفاوت‌تر بود.

 

به گزارش ریواس جنوب از یاسوج، امروز ۵ خردادماه ۹۷ برای ۲ کودک یاسوجی روزی است که سرنوشت آن‌ها رقم می‌خورد که یا باید تا آزادی پدرشان به صفوف کودکان کار بپیوندند یا اولین تجربه آنها در کاسبی با دستمال‌کاغذی، آخرین تجربه ‌آن‌ها هم باشد و دستی نیکوکار پیدا شود و زندگی آنها را تغییر دهد.

سرنوشتی که بدهکاری ۲۵ میلیون تومان پدر برای این نان‌آوران کوچک به بار آورده و شاید تا همیشه مسیر زندگی این دو کودک معصوم را تغییر دهد.

قصه دردآوری که با روایت سجاد نوبهار از میدان استانداری کهگیلویه و بویراحمد بار دیگر توجه مسئولان و نیکوکاران را به کودکان کار جلب می‌کند.

صبح امروز درست ۱۱:۳۱ دقیقه در میدان استانداری یاسوج چراغ قرمز شد کودکی خود را به خودروی من رساند تا بگوید ۳ دستمال کاغذی ۵ هزار تومان، نگاهش کردم معصومیت در صورتش در حالیکه هنوز آن را نشسته بود موج می‌زد، نگاهم کرد و آرام گفت دستمال کاغذی نیازت می‌شود از من بگیر تا من هم بتوانیم امشب برای مادرم و خواهر کوچکم نان بگیرم.

از پدرش پرسیدم که کجاست و چکار می‌کند، امیر حسین ۱۰ ساله، مکث کرد و گفت اگر دستمال نمی‌خرید دیگر با پدر من چکار دارید؟

چراغ سبز شد و معلوم بود، امیر حسین از اینکه وقتش را گرفته بودم و چیزی از او خرید نکردم،نگران شده بود اما دلم نیومد از کنارش رد شوم، کنار خیابان پارک کردم اما انگار این کودک از دنیای اطرافش دلیگر بود و دلی برای گپ و گفت با من نداشت و به بهانه الان چراغ قرمز می‌شود می‌خواست از من فرار کند.

به امیر حسین پیشنهاد دادم می‌خواهم تمام دستمال کاغذی‌هایت را بخرم، چون امشب یک مهمانی بزرگ دارم و تمام دستمال‌های تو نیاز من است؛ خوشحال شد و برایش باور نکردنی بود که یک نفر بگوید می‌خواهم یکجا ازت خرید کنم اما امیرحسین ۴ بسته ۳ تایی بیشتر دستمال کاغذی در دست نداشت، وقتی گفتم ۱۲ دستمال کاغذی کم است و مابقی کجاست گفت نگران نباش مابقی دستمال‌ کاغذی‌ها پیش خواهرم مریم است.

ازش سوال کردیم این مریم خانم کجاست و چند ساله است؟ با دستان نحیفش مرا به بلوار روبروی بیمارستان شهید رجایی یاسوج حواله داد.

مریم درست جایی نشسته بود که اتاق استاندار کهگیلویه و بویراحمد مشرف به آن بود، اتاقی که علی محمد احمدی اگر مریم را می‌شناخت به راحتی نگاهش را از میدان روبروی اتاقش برنمی‌داشت ولی از بدشناسی مریم امروز جمعه بود و آقای استاندار شاید در اتاقش نبود و اگر هم بوده مریم را ندیده است.

مریم از امیر حسین دو سال کوچکتر است آمده تا کمک‌کار برادرش باشد که در نبود پدر نان آور خانه است. گوشه روسری را با دست راست گرفته و زیر دندان گذاشته است ازش سوال می‌کنم زیرچشمی نگاهم می‌کند و پاسخ می‌دهد “دلم برای پدرم تنگ شده” و از آرزوی بزرگش یعنی دیدن “پدر”.

مریم بر خلاف امیرحسین که سعی می‌کرد از سوال‌ها در رابطه با پدر فرار کند آرام آرام درد و دل می‌کند شاید حق با مریم باشد زیرا دخترها بیشتر از پسرها پدری هستند.

مریم از گذشته می‌گوید  که هر روز پدر برایش خوراکی می‌گرفت از اینکه هر شب دست به گردن پدر می‌خوابید ولی دیگر خبری از آغوش گرم پدر نیست.

امیرحسین لحظه‌ای نگاهش را از مریم بر نمی‌داشت و خوب به خواهر کوچکتر از خودش نگاه می‌کرد و چشم به دهانش دوخته بود ولی زیاد دوام نیاورد آخر بغضش ترکید مریم را در آغوش گرفت تا هر دو در فراق دوری پدری که به دلیل بدهی ۲۵ میلیون تومانی در زندان به سر می‌برد، گریه کنند.

امروز اولین روز کاسبی امیرحسین و مریم بود؛ می‌گویند امشب به خانه می‌رویم اگر فایده داشت تا زمان رهایی بابا به همین کار ادامه می‌دهیم تا مادر در نبود پدر سختی زیاد متحمل نشود و احساس تنهایی نکند.

من هم تمام دستمال کاغذهای امیرحسین و مریم را خریدم اما شک ندارم دردی از دردهای این دو کودک دوا نشد اما امید دارم مردم کهگیلویه و بویراحمد در جشن گلریزان امسال تخم مهر و امید بکارند تا بار دیگر شادی به خانه “امیر حسین و مریم” و تمام امیرحسن‌ها و مریم‌ها که چشم به راه پیدار مانده‌اند ، برگردد.

انتهای پیام/ نوبهار