گزارش سفری 30 ساعته به آخر دنیا در محاصره کوه و رود اینجا ردپایی از خدمت نیست/ آرزوی کوچک شیرزنی بزرگ
پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/
همه آنچه ما در منطقه پیچاب باشت کشیدیم، فقط ۳۰ ساعت از دردها و رنجهایی بود که ساکنین دوستداشتنی این دیار در همه عمرشان میکشند؛ اینجا آخر دنیا است جایی که ردپایی از خدمت نیست؛ اینجا جایی است که زن تنهای عشایر آرزو میکند خانهای داشته باشد که در باران “چکه” نکند.
به گزارش ریواس جنوب از یاسوج، پاره آبادیهای پراکنده منطقه پیچاب، این روزها از دیدن خودروهایی که تا چند کیلومتری آنها میآیند، احساس موجودیت و افتخار میکنند؛ افتخاری که بعد از ۴۰ سال از انقلاب اسلامی در یکسال گذشته نصیب آنها شد و یک جاده شوسه و ناهموار، چشم آنها را به خودرو در نزدیکی آبادیهایشان باز کرد.
با یک تیم خبری و با محوریت مدیرکل بحران استانداری کهگیلویه و بویراحمد به منطقه پیچاب در نقطه مرزی چهار شهرستان چرام، باشت، بویراحمد و ممسنی رفتیم تا در یک سفر کاری با روستانشینان و عشایر زحمتکش و قدرشناس آبادیهای سرآسخانه، مرزنگان و کنده گورو همراه شویم، جایی که هیچ ردپایی از خدمت نیست.
شاید تنها خدمتی که البته هنوز در حال تکمیل شدن است، جادهای ابتدایی است که برای همین جاده که هر خودرویی در آن تردد کرد از نفس میافتد، اما مردم، وکیلشان در مجلس را میپرستیدند و با احترام از او یاد میکردند.
در سرآسخانه، کنده گورو و مرزنگان پیجاب، نه آب است و نه برق و نه هیچ امکان ارتباطی و مخابراتی!
اینجا نه بهداشت است و نه سلامت؛ آنجا اگر کسی مریض شود راهی جز تحمل درد و تسلیم شدن در مقابل سرنوشتی که در انتظارش هست، ندارد.
مردم در این سرزمین تا کیلومترها باید در کوه و کوهستان بروند تا بعد از ۴ ساعت پیادهروی و جنگ با صخرههای الورزکوه، بتوانند یک تماس نصفه و نیمه برقرار کنند.
دلخوشی مردم در این دیار، جادهای است که تا چند کیلومتری آنان آمده و فقط خودروهای سنگین آن هم در روزهایی که هوا آفتابی است، امکان تردد دارند.
امور عشایر، به طور کلی عشایرنشینان سختکوش این دیار را فراموش کرده و پای کمیتهامداد به سفرههای خالی مردمان اینجا باز نشده است.
مخابرات و شرکت ارتباطات، درآمدهای هنگفت تلفن را هرگز به ارائه خدمت به این مناطق عوض نکردند و خبری از پوشش تلفن همراه در اینجا نیست.
آموزش و پرورش شاید تنها دستگاهی است که با کانکسی که در این مناطق بنبست، نصب کرده است، خدمت باارزشی را به عشایر و روستائیان این مناطق داشته است.
اینجا آخر دنیا است و عشایر پیجابی بعد از سالها بیخبری، با صدای تخریبهای لودر و بولدزرهای راهسازی، بار دیگر به زندگی و زنده ماندن و ماندن در سنگر تولید امیدوار شدند.
جادهای که اگر با تدبیر احداث نشود و تنها خدمت در این دیار باشد، تنها حاصل آن بر باد رفتن میلیاردها تومان از بیتالمال و تخریب منابع ملی و نهایتا خالی شدن این روستاها و آبادیها از سکنه خواهد بود.
عشایر پیچابی از هر نظر تنها شدند و غربت زندگی راهی جز شهرنشینی برای آنان نگذاشته اما همچنان، تولید و کار را تعطیل نکردند و با دامداری، چرخه تولید گوشت را حفظ میکنند.
هنوز تولید و فعالیت اقتصادی در پیجاب زنده است اما این زنده بودن به همت نیروی جوانی، جوانانی است که اجاق خانههای عشایری و پدری خود را خاموش نکردند و با دست خالی با نداریها و کمبودها میجنگند تا در عفلت مسئولان و متولیان، سنگرهای اقتصاد و تولید خالی نشوند.
آری در پیجاب، خبری از خدمت و امکانات نیست و مردم دل به تنها پیگیریهای نمایندهاشان در مجلس بستند تا به دنبال جادهای که در دست احداث است، سایر خدمات ابتدایی نیز بیایند و زندگی در این مناطق مستعد و بکر، نمیرد.
در سفری ۳۰ ساعته به آبادیهای پیچاب باشت، خوشحالی مردم از حضور خبرنگاران در کنار خود، قابل اغماض نبود؛ حس قابل احترامی که حتی مادر سرپرست خانوار سرآسخانهای نیز با دو فرزند یتیم و سفره خالیاش را میزبان خبرنگاران میکند و این نکته را یادآور میشود که دلهای دریایی و سفرهای مهماننواز روستایی و عشایری لرنشین، شایسته خدمت هستند.
مادری که تنها ساکن یک پاره آبادی در این منطقه است و برای بچههایش و زنده ماندن، پدری کرده و با سختیها جنگیده است.
او شوهرش را از دست داده و خانهای که در آن زندگی میکند با سنگ و گل و جوی آبی که در بارندگیها، خواب خوش را از او و دو فرزند امیدوار به زندگیاش، گرفته است.
شهینتاج، وحید و الناز را با خون دل بزرگ کرده است و به آنها جنگیدن برای زنده ماندن را آنقدر خوب آموخته است، که این دو کودک معصوم با امید به زندگی از آیندهای میگویند که میخواهند در آن برای مادرشان جبران کنند.
زندگی طاقتفرسایی که در سایه شوم فقر و بیامکاناتی، دست متولیانی را میبوسد که اگر این مادران را نبینند و به درد آنها نرسند، خواب بر آنها حرام است.
مادری که به ساخت یک کلبه سنگی هم راضی است و میگوید آرزوی من این است که خانهای داشته باشم که در بارندگیها، چکه نکند تا بچههایم سرما نخورند چرا که اگر سرما بخورند نه جای ماندن دارم و نه نای رفتن به شهر و دکتر!
و از همه اینها عبرتآموزتر برای مسئولان ما این است که این زن تنها با سرپرستی دو فرزند در این روستای فاقد امکانات، کار و تلاش را رها نکرده و با نگهداری چند بز و مرغ و چند درخت انجیر و انگور، مخارجش را تامین میکند.
آری، اینجا دیار مردمی است که با وجود این همه مشکلات، اما صرف حضور یک مدیر و یک خبرنگار را در کنار مشکلاتشان ارج مینهند تا معلوم شود هنوز مناطقی هستند که از ابتداییترین امکانات هم محروم و به کمترینها قانع هستند.
باید فکری اساسی شود و با یک تجربه بومی به این نتیجه رسید که برای احیای روستاها و مناطق عشایری دقیقا چه باید کرد؟ آیا باید خدمات را به نزد آنان برد یا آنان را به نزد خدمات و امکانات برد؟
اما آنچه مشهود است این است که روستا و روستانشینی، عشایر و زندگی عشایری اگر جمع شوند، توسعه و تحول بنیادین در کنار صفای و صمیمیتها نیز رخت خواهد بست و انسانها در کوچههای بنبست شهرها، با جان هم میافتند.
حدود ۳۰ ساعت در محاصره کوه و رود و سرما، با خودرویی که از کار افتاد، شرایط سختی را تحمل کردیم اما همه آنچه ما از مشکلات ساکنین این دیار به لطف سفر کاری مدیریت بحران این استان لمس کردیم فقط یک روز از دردها و رنجهایی است که همواره، همراه عشایرنشینان پیجابی است.
———————–
———————-
تصاویر
انتهای پیام/ک-ب