معلم یزدی که بعد از ۲۶ سال، هنوز چاروسا را دوست دارد ؛ به یاد روزهای پر از مهربانی اشک می ریزم
پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/
بیست وشش سال پیش دبیرستان شمس تبریزی در جاورده با جمعیت انبوهی از دانش آموزانی که پای پیاده از روستاهای اطراف رنج سفر سخت هر روزه را به جان می خریدند تا پای درس معلمانی از گوشه وکنار ایران باشند و روی نیمکت های چوبی دنبال آروزهای بزرگ خود می گشتند.در میان همه ی معلمان و دبیرانی که به منطقه محروم چاروسا و دبیرستان شمس تبریزی می آمدند بودند دبیرانی که بعد این همه سال نه مردمان این دیار محروم را فراموش کردند و نه دانش آموزان آن روزهای خود را….
به گزارش ریواس جنوب ، مرتضی عابدی اردکانی دبیر فلسفه و معارف آن روزها اینک بعد گذشت سی سال از کار معلمی بازنشسته شده و ارکان را به قصد تجدید خاطره و برای دیدن چاروسا و مردمانش ترک کرده و چند روزی به کهگیلویه وبویراحمد و چاروسای محروم قدم نهاد.آنچه در ادامه می خوانید دل نوشته کوتاهی است به قلم این دبیر دوست داشتنی و محبوب اردکانی ؛
هر مبدئی را مقصدی است و هر آغازی را پایان……….
اما چه نیک است که بهترین پایان ، دقیقا همانجایی باشد که بهترین آغاز اتفاق افتاده است.
۲۶ سال پیش ، زمانی که هنوز آب و برق و تلفن و … خیال آمدن به چاروسا را نداشتند ، زمانی که درس خواندن و درس دادن جزو مشاغل سخت در جاورده بود ، درمیان مردم خونگرم طیبی گرمسیر ، راهی را شروع کردم که اکنون هزاران بار به آن روزها ، افتخار میکنم.
مردمانی نجیب ، که شاید خود از علم و دانش بهره چندانی نبرده بودند ، اما سخت مشتاق این بودند که فرزندانی با دانش ، برای ساختن فردایی بهتر تربیت کنند.
دانش آموزانی که هر روز صبح ، پیاده از زیرکل و طارب گرفته تا الگن وپاتاوه ، تنها به عشق درس و دانش ، راه سخت را برخود هموار می کردند.
بچه های معصوم آن روزها که اکنون هرکدام برای خود دکتر ، مهندسی شده اند و بخشی از مسیولیت جامعه را بر دوش کشیده اند.
امسال به مناسبت اتمام ۳۰ سال خدمتم در آموزش و پرورش ، تصمیم گرفتم دوباره به جایی سفر کنم که این راه را از آنجا آغاز کرده ام.
هرچند از یاسوج تا قلعه رئیسی ، همه چیز خیلی تفاوت کرده بود ، اما آنچه ثابت مانده بود ، صفا ، صمیمیت و مهمان نوازی لر جماعت بود که به نظرم برترین شاخصه این قوم ایرانی است.
خوشحالم که هنوز هستند کسانی که از من کمترین خاطرات خوش در اذهان خود نقش بسته اند.
خاطراتی که به گمانم تا هستیم در یاد خود ، مرور کرده و به یاد آن روزهای پر از مهربانی ، اشک می فشانیم.
معلمی ، شغل نیست ، عشق است ، عشق به دانایی و رهاندن نسلی از ظلمت جهالت.
برخود می بالم که صاحب شریف ترین شغل دنیا هستم.
صبح خرد/
سلام و سپاس از اینهمه لطف
خداحفظشون کندمعلوم است واقعا معلم بودوبخوبی دروازه های جهالت رامیبست ودرهای دانایی رابه روی هم نوعانش بآز میکرد
یادش بخیر من یکی از دانش آموزان این شخصیت دوست داشتنی ونجیب بودم کاش میشد که ببینمش ازخداوند منان برای این بزرگوار بهترینها راآرزومندم درکنار ایشان شخصیتی دوشت داشتنی بنام آقای عابدینی ارجنان هم بود یاداین بزرگوار هم بخیر