گزارشی متفاوت از وضعیت روستاهای منطقه زیلایی؛ بوی زندگی و امّید در سرزمینی سرشار از رنج و فقر/ اشک، بغض و امّید! «جلاله» چشمانتظار است (+گزارش تصویری)
پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/
قراربود برای اولین بار راهی سفری شوم که منتهای تصورم از آن، فقر، محرومیت و کمبود و نبود امکانات است. در این سفر تشکل فرهنگی و اجتماعی نهضت سبز زاگرس بدنبال اهداف خیرخواهانه خود و در راستای کمک به دانش آموزان مناطق محروم استان کهگیلویه و بویراحمد برای دومین سال متوالی با کمک و همراهی آموزش و پرورش استان تصمیم گرفت این بار هم دانش آموزان زیلایی را در آستانه مهر یاری دهد و در این سفر من نیز با آنان همراه شدم تا شنیدنی هایم را از زیلایی این بار به چشم ببینم…
زیلایی برایم سرزمینی بود که در قاب و قلم خبرنگاران و گزارش ها و تصاویرشان به نمایش درآمده بود. آماده رفتن شدیم و همراهان می گویند ۱۶۰ کیلومتر راه برای پیمودن داریم. قرار شد ما با خودروی ونی این مسیر را طی کنیم. آسمان مهرماه صاف صاف بود و آبی اش زیباتر از همیشه می نمود.
روستای تمنک را از سر گذراندیم. آفتاب می تابید ولی از سوزندگی تابستان خبری نبود. خنکای نسیم مهرماهی صورت را می نواخت. مسیر مشخص شده، روستاهای جلاله زیلایی بود. هممسیرهایم از محرومیت جلاله می گویند و حتی می گویند برآفتاب جلاله از کمترین امکانات بی بهره است و تازه مسئولان به فکر جاده سازی برای این روستا افتاده اند. تا چشم کار می کند جاده است و جاده و جاده… برای پیمودن و طی کردن این مسیر باید صبور باشی و بدانی به این راحتی ها به مقصد نمی رسی. در طول مسیر خبری از درخت و پوشش گیاهی خاصی نیست و از چشمه ها فقط جایشان دیده می شود و اگر آن درختچه های کوچک را فاکتور بگیریم مسیر پیش رو تفاوتی با صحرای خشک ندارد. این تازه اول راه است…
به روستای بکلو دون شبلیز رسیدیم؛ وضعیت روستا نشان می دهد امکانات اینجا رسیده و مدرسه نیز دارند. اعضای تشکل وسایلی را به دانش آموزان این مدرسه اهدا می کنند. رئیس آموزش و پرورش عشایر پیگیر وضعیت موجود مدرسه می شود. در همسایگی مدرسه، خانه کپری توجه مان را جلب می کند. در این کپر زنی با سه بچه کوچکش زندگی می کند؛ می گوید شوهرم زندان است و باید در این کپر روزگار بگذرانم. اشک لجباز می بارد و زن بغض می کند. می گوید آنقدر جا تنگ است که تا کنون چند بار دختر کوچکم سوخته. دستان آن دختر بچه معصوم به حدی شدید سوخته بود که از پوستش چیزی بجا نمانده بود. نمی دانستیم برای تسکین آلام و دردی که بر قلب این مادر سنگینی می کند چه بگوییم. اصلا مگر حرفی برای گفتن داشتیم!
عدم زیرسازی در جاده های خاکی روستاهای جلاله
این تازه اول مسیر بود. سوار شدیم و پیخ و خم جاده را طی می کردیم. انگار این جاده تمامی نداشت. نزدیکی جلاله به گردنه ای رسیدیم، جایی که دیگر امکان تردد برای ون نبود و می بایست از خودروی زامیاد برای ادامه مسیر استفاده می کردیم. بقیه مسیر خاکی بود. من به همراه اعضای تشکل نهضت سبز زاگرس عقب ماشین نشستیم و حرکت کردیم. کل مسیر تا آخرین روستای جلاله خاکی بود؛ آن هم جاده خاکی که هیچ گونه زیر سازی نداشت و انگار به مدد رفت و آمد چنین ماشین هایی برای تردد مهیا شده بود و جز برخی موارد، سراسر پیچ بود و پیچ و سهم ما خوردن خاک بود و بس! البته ما می دانستیم مسیری سخت و صعب العبوری پیش رو داریم و می خواستیم لمس کنیم مردم جلاله چه سختی را در هنگام تردد متحمل می شوند.
بعد از پیمودن مسیری به اولین روستای جلاله یعنی “پلوزا” رسیدیم. به مدرسه ابتدایی این روستا رفتیم. دانشآموزان مدرسه استقبال گرمی از ما کردند. ذوق در چهره تک تکشان موج می زد. چون از طریق آموزش و پرورش عشایر و معلمشان در جریان این سفر بودند. لوازم التحریر و کیف ها از طریق آقای رضایی رئیس آموزش و پرورش عشایر و دبیر اجرایی تشکل نهضت سبز زاگرس و سایر اعضا در اختیار دانش آموزان قرار گرفت و من بارقه های امید را در چشمان مظلوم و معصوم کودکان پلوزایی دیدم. مگر زندگی چیست جز همین لبخندها و همین سخاوت ها… .
آریا منش معلم مدرسه پلوزا گفت مدرسه سرویس بهداشتی مناسبی ندارد و سقف ان در حال ریزش است. آب آشامیدنی شرب هم نیست و بچه ها برای آبخوری باید به خانه هایی که در نزدیکی مدرسه هستند مراجعه کنند و مدرسه سیستم برق کشی هم ندارد. او از مشکلات روستا هم سخن به میان اورد و گفت لوله های آب اشامیدنی روستا فرسوده شده و دکل مخابرات و تلویزیون هم نداریم و اینترنت هم که شده جزء ارزوهای مردم این روستا. او ادامه داد حتی خانه بهداشت هم نداریم و برای خدمات بهداشتی و درمانی باید به روستای بعدی یعنی دهگاه برویم که ۷ کیلومتر بعد مسافت دارد. نداشتن گاز هم دیگر مشکل مطرح شده از جانب آریا منش بود. وی گفت بخاطر اینکه سوخت به حد کافی نداریم مردم مجبور می شوند علیرغم میل باطنی به سوخت هیزمی روی بیاورند.
تحصیل همزمان دو مقطع ابتدایی و راهنمایی در یک مدرسه
بعد از توزیع کمک ها به این روستا قرار شد به سمت دومین روستای جلاله حرکت کنیم. روستایی که تنها خانه بهداشت روستاهای جلاله در آن واقع شده و همه مردم جلاله برای امور درمانی خود باید به آنجا مراجعه کنند. به دهگاه رسیدیم. روستایی که ۵۰ تا ۶۰ خانوار داشت، باز هم مدرسه و دانش آموزان میزبان ما بودند. در این روستا رگه هایی از سنت و مدرنیته دیده می شد و در کنار خانه های کاهگلی خانه های جدید هم به چشم می خورد. ولی نه آن خانه هایی که در شهرها دیده می شوند. تعداد زیاد دانش آموزان در این مدرسه برایم جالب بود؛ حدود ۸۰ دانش آموز! وقتی علت را جویا شدم گفتند دانش آموزان دو مقطع ابتدایی و راهنمایی همزمان در یک شیفت با هم در این مدرسه تحصیل می کنند. هر چند مدرسه وضعیت بدی نداشت ولی باز هم این شرایط و جبر بود که باعث شده دو مقطع متفاوت با هم در آن فضا فعالیت کنند. مدرسه حیاط خیلی بزرگی داشت ولی تنها قسمت میانی اش سیمانی بود و دو دروازه چوبی در دو طرف میدان خودنمایی می کرد. مسئله ای که برایم تداعی کننده زمین های خاکی و بی امکانات ورزش فوتبال بود و همانجا رئیس آموزش و پرورش عشایر قول دو دروازه آهنی را به دانش آموزان داد. “دست برز” مدیر مدرسه راهنمایی دهگاه گفت مدرسه آبخوری ندارد و برای استفاده از سرویس بهداشتی تانکر آبی در نظر گرفته ایم، که آن هم با توجه به تعدد دانش آموزان پاسخگو نیست. او از مشکلات بخش آموزش مدرسه هم گفت و از نبود دبیران دروس تخصصی مثل زبان سخن راند. او گفت در همین مدت اخیر رئیس آموزش و پرورش عشایر برای دومین بار است که به ما سر می زند و پیگیر مشکلات است ولی مشکلاتی وجود دارد و ما برای برخی درس ها بخاطر نبود معلم مجبور می شویم از دبیر غیرتخصصی استفاده کنیم.
جاده ای که تابستان خاک است و زمستان گل و لای!
مردم روستا از خاکی بودن جاده گلایه مند بودند و می گفتند سهممان از این جاده خاکی در تابستان خاک است و در زمستان گل و لای و اصلا اگر برف و بارانی بیاید این مسیر بسته می شود و مجبوریم از طریق لردگان برگردیم. در اینجا هم مشکلات سوخت رسانی را مطرح می کردند و می گفتند سوخت به اندازه کافی نمی رسد. در این مدرسه نیز به تناسب مقطع تحصیلی لوازمی از طرف اعضای نهضت سبز زاگرس به دانش آموزان اهدا شد و قرار شد ما نیز برای ناهار مهمان مدیر مدرسه دهگاه باشیم. ما مهمان کسانی بودیم که برای این میزبانی دل توی دلشان نبود. قبل از رسیدن به خانه مدیر، دانش آموزان مدرسه را می دیدیم که سرخوش از گرفتن لوازم التحریر و کیف هایشان با شوقی دوچندان راهی خانه هایشان بودند و آنجا عجیب بوی زندگی و امید را لمس می کردی. صاحب خانه رسم مهمان نوازی را به بهترین شکل ممکن به جا آورد، همه با هم دور یک سفره نشستیم.
تحصیل زیر سایه درختان بلوط
بعد از صرف ناهار قرار شد با توجه به محدودیت زمان به سومین روستای جلاله برویم، روستای ماشک کار. باز هم ما بودیم و جاده های خاکی. در طول مسیر روستاهای جلاله طبیعت زیبایی به چشم می خورد. در طول راه روستای ماشک کار درختان اناری دیده می شد که سرخی شان چشم نواز بود. برخی انارها هم انگار غم سنگین جلاله را در دل داشتند که روی درختان ترکیده بودند.
به ماشک کار رسیدیم؛ روستایی که پای یک کوه واقع شده بود. تعداد خانوار کمی در این روستا بود؛ شاید ۸ خانوار! روستا مدرسه نداشت. بچه ها زیر درختان درس می خواندند و در فصل زمستان نیز به خانه ای سنگی می رفتند که به همه چیز شباهت داشت جز مدرسه! چند دقیقه ای مهمان مادری بودیم که حساب مهربانی اش مثل تمام مادران سرزمینمان ایران بود. می گفت از گاز کپسول استفاده می کنیم و یک بار خودم و دخترم در اثر همین گاز خفه شدیم و مردم به دادمان رسیدند. او ادامه داد حتی همین سال گذشته ۳ نفر همینجا در اثر ترکیدن کپسول کشته شدند و ما همیشه باید این نگرانی را به جان بخریم.
ترک تحصیل و تحمل سختی مسیر راه، ماحصلِ نبود مدرسه راهنمایی در مهدی آباد جلاله
در ماشک کار هم وسایل توزیع شد و قرار شد به مقصد بعدی یعنی روستای ۱۵ خانواری “مهدی آباد” یا “چگاو” برویم. جاده های خاکی دوباره پیش رویمان بود و طول مسیر و پیچ های ممتد! به مهدی آباد رسیدیم. اینجا فقط خانه های کاهگلی قدیمی دیده می شد که اهالی می گفتند باید در زمستان رنج چکه کردن سقف ها را به جان بخریم. برای مدرسه نیز کانکسی تعبیه شده بود که فضای تاریکی داشت و از روشنایی مناسب و کافی برخوردار نبود و آنطور که رئیس آموزش و پروش عشایر می گفت قرار است کانکس جدیدی برای دانش اموزان در نظر گرفته شود. مردم می گفتند اینجا بعد از پایه ششم ابتدایی فرزندانمان باید یا ترک تحصیل کنند یا رنج سختی مسیر را برای ادامه تحصیل در گرما و سرما به جان بخرند. درد دل های مردم تمامی نداشت و ما هم فقط می توانستیم خودمان را در غمهایشان شریک بدانیم.
بر آفتاب از همه روستاهای جلاله محروم تر است
روستای آخر روستای برآفتاب بود که انطور که گفته شد امکان رفتن میسر نبود ولی همه مردم روستاهای جلاله می گفتند برآفتاب از همه روستاهای جلاله محروم تر است و هیچ امکاناتی ندارد و گفتند تازه در حال کشیدن جاده برای این روستای محروم هستند. وسایل اهدایی برآفتاب به یکی از معلمان داده شد و قرار شد وی به هر صورت ممکن وسایل را به دانش آموزان برآفتاب برساند تا آنان بدانند کسی در این گوشه دنیا در استان کهگیلویه و بویراحمد به فکر آنان است و برایشان دغدغه خاطر دارد.
بلوطها تاوان نبود گاز را میدهند!
در همه روستاهای جلاله چیزی که جالب توجه بود هیزم هایی بود که به مقدار زیاد روی هم مرتب چیده شده بود و نمی دانستیم مردم و زمستان سراسر سوز و سرمایشان را درک کنیم یا صدها درختی که باید بخاطر نبود سوخت تاوان می دانند و قطع می شدند و در میان شعله ها می سوختند.
زیلایی همین نزدیکی هاست؛ ما خود را به نشنیدن و ندیدن زدهایم!
خوب میدانم مردمی که این چنین گرم از ما استقبال کردند قدر محبت را می شناسند و حافظه آنان خدمات را از یاد نخواهد برد. زیلایی مستعد است و زیرساخت و ظرفیت دارد؛ لازم است کمی مهر چاشنی رفتار مسئولان ما باشد و فقط در هنگامه مسائل سیاسی به یاد زیلایی نیفتند. کودکان زیلایی همپای سایر دانش اموزان حتی در محروم ترین نقطه سیستان و بلوچستان قرار است آینده ایران رابسازند. آنان را دریابیم و نگذاریم هیچ کودکی بخاطر محرومیت از تحصیل جا بماند. کاری که اعضای تشکل نهضت سبز زاگرس کردند، دلی دریایی می خواهد. اینکه جوانانی این چنین بی چشمداشت و بخاطر دغدغه مند بودن کیلومترها از محل زندگی خود فاصله بگیرند و رنج و سختی را تحمل کنند تا صدای کودکان محروم زیلایی را بشنوند. زیلایی آخر دنیا نیست، زیلایی همین نزدیکی هاست و ما خود را به نشنیدن و ندیدن زده ایم!
می خواهیم با استفاده از ظرفیتهای مردمی و خیرین گامی جهت محرومیت زدایی برداریم
امید سجادیان دبیر اجرایی انجمن نهضت سبز زاگرس هم در رابطه با این کمک ها گفت: ما می خواهیم با استفاده از ظرفیتهای مردمی و خیرین گامی جهت محرومیت زدایی از دانش آموزان استان و خصوصا منطقه زیلایی برداریم و همه می توانند با شرکت در این طرح کمک های خود را به دست افراد و دانش اموزان نیازمند مناطق محروم استان برسانند.
سجادیان افزود: به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید اعضای تشکل نهضت سبز زاگرس در منطقه جلاله زیلایی اقدام به توزیع بالغ بر ۱۳۳ بسته لوازم التحریر در یک پکیچ کامل کردند.
دبیراجرایی نهضت سبز زاگرس عنوان کرد: در این سفر در مجموع به دانش آموزان روستاهای جلاله شامل روستای پلوزا، دهگاه، ماشککار، مهدیآباد (چگاو)، برآفتاب و همچنین دانش آموزان مدرسه بکلو دون شبلیز پکیج لوازم التحریر اهدا شد.
وی با بیان اینکه کار شناسایی دانش آموزان مناطق محروم استان و دهستان زیلایی از طریق آموزش و پرورش عشایر استان صورت می گیرد تصریح کرد: از مردم نوع دوست، رئیس آموزش و پرورش عشایر، اعضای تشکل نهضت سبز زاگرس و خانم رحمتی که از تهران کما فی السابق ما راهمراهی کردند و در راه کمک رسانی از هیچ تلاشی دریغ نکردند، تشکر می کنم.
نگذاریم از جلاله فقط زخمهای کهنه و روستاهای متروک بر جای بماند
این سفر با توزیع وسایل اهدایی به پایان رسید و قرار شد در قالب کمک هایی به سایر مناطق محروم زیلایی و دیگر نقاط محروم استان توسط نهضت سبز زاگرس و اداره آموزش و پرورش عشایر ادامه داشته باشد و امید است مردم و خیرین ما عمق این محرومیت ها را دریابند و قدمی در این راه بزرگ بردارند.
این سفر برای من تنها یک سفر نبود، یک زندگی بود، از صفای مردم جلاله هر چه بگویم کم گفته ام و فقط می گویم جلاله را دریابیم و نگذاریم شور زندگی در جلاله بمیرد. مردم ما می توانند در این کار خیر بزرگ در قالب باران مهر با نهضت سبزی ها همراه شوند و کمک های خود را به دانش آموزان نقاط محروم برسانند و مسئولین نیز این زخم های کهنه و بجا مانده را مرهم بگذارند.
مردم این دیار نشان داده اند که محرومیتها محدودشان نکرده و همیشه پای نظام و انقلاب مانده اند. این قدرشناسی جوابی درخور و شایسته می خواهد. نگذاریم از جلاله فقط روستاهای متروک بجا بماند و مردمش ترک دیار کنند و شهری شدن را به ماندن ترجیح دهند.
گزارش از : مرضیه دادگر
انتهای پیام/س
خبر خیلی خوبی بی اما مهلی طولانی بی تا خندمش
این حق مردم ما نیست