پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/

ریواس
در حاشیه این مراسم خبرنگار سایت استان از سیدقادر لاهوتی فعال سیاسی و شناخته شده اصلاح طلب در خصوص خاطرات بهمن ۵۷ سوال کرد و وی خاطره جالبی از آن دوران تعریف کرد.لاهوتی در22بهمن

لاهوتی گفت: حدودا هفتم یا هشتم بهمن ۵۷ بود. اون زمان دانشجو بودم و برعلیه شاه و همگام با اعتراضات مردم، ما نیز دانشگاه، مدارس و خیلی مکان‌های آموزشی دیگر را تعطیل کردیم، مادرم در بیمارستان اهواز بستری بود، رفتم مادرم را از اهواز بیاورم، در راه برگشت به بهبهان وقتی به پل کردستان در نزدیکی این شهر رسیدیم چیزی نمانده بود که دستگیر شوم. شاید بزرگ ترین شانس زندگیم بود، چون آن روزها همراه داشتن عکس امام جرم بود و پیش هرکس میدیدند دستگیرش می کردند. من مرجع تقلیدخود را عوض کرده بودم و رساله حضرت امام (ره) همراهم بود(که جرم آن سنگین تر بود) آن روزها حکومت نظامی بود شاید علت دستگیر نشدنم دعاهای مادرم بود، وقتی به شهر بهبهان رسیدیم به حجره شهیدنورالدینی(اولین شهید کهگیلویه) که درسال ۵۷ درحوزه علمیه بهبهان درس می خواند رفتیم و به دور از چشم مادر با شهید نورالدینی برای شرکت در تظاهرات برعلیه شاه صحبت می‌کردیم. صبح روز بعد، از شهید خداحافظی کرده و به دهدشت آمدیم. وقتی به اول شهر رسیدیم مردم برعلیه شاه تظاهرات کرده بودند و من با مشاهده این وضعیت، مادرم را در حالت بیماری رها کردم، وقتی داشتم کت را در میاوردم تا به جمع مبارزان بپیوندم مادر کتم را گرفت. من می کشیدم و مادرم کت را به سمت خود می کشید و خیلی التماس کرد که وارد درگیری و تظاهرات نشوم، ولی من با شور انقلابی که داشتم به میان مردم رفتم و به مامورین شاه سنگ پرتاب می کردم و سربازان را تعقیب می کردیم و سربازان وقتی که دیدند نمی توانند حریف مردم بشوند، به طرف مردم تیراندازی می کردند، و خلاصه تا منطقه ای که که امروز کوی آزادگان نام دارد آنها را مجبور به عقب نشینی کردیم.

شهید نورالدینی در بعدازظهر همان روز که او را ترک کردیم، در تظاهرات انقلابی مردم بهبهان شرکت کرد و با شلیک ماموران رژیم شاه، شهید شد. قسمت این بود.

آن روزها وسیله نقلیه نبود، یادم هست از روستا با بچه‌های سوق چهارنفره سوار بر موتورسیکلت می شدیم و به شهر دهدشت می آمدیم و در تظاهرات شرکت می کردیم.