پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/

ریواس جنوب/ علی ضامنی‌پور

صفحه ۵۰ عمرش را ورق زده و هنوز از پاییز عمرش باقی مانده بود که آذر زندگی اش خاموش شد و دی نرسیده، نفس هایش قندیل بست. برای همیشه ترک این روزگار نامراد کرد و از آن ور صحنه بیرون رفت.

سید حمداله اگر پرنده بود، جز امید نمی‌خواند، اگر درختی بود چون کُنار همیشه سایه داشت، اگر دشت بود هیچگاه بی سبزه نمی­شد، اگر چشمه بود همیشه آب داشت، او رونده، گرم، پویا و سرزنده بود.

سید حمداله با چند ویژگی متفاوت از جامعه محلی خودش بود؛

در جامعه محلی ما که حتی خواب­ دیدن­مان هم قومیتی است، او چنین نبود. در سازمان های اداری ما که اغلب جنس سخنان، سیاست زده است، چنین نکرد. هم گرمسیری بود و هم سردسیری شد. بی رنگ و بو؛ چون آن شعر اقبال «که من اول آدم بی رنگ و بویم  ***  وز آن پس رومی و افغانی ام من»؛ سید حمداله این تیپی بود.

در جامعه ایرانی که همه در حال فرار از وضعیت موجودند، او در خویش مستقر شد و جزو محدود کسانی بود که به کارش عشق ­ورزید؛ از این منظر نیز متفاوت از مزدبگیران دولت بود.
اگر همه کارکنان دولت چون او کار می­ کردند هیچگاه خصوصی سازی شکل نمی­ گرفت، پر مایه و پر ملات بود و امیدوار.

در این چند سالی که بخش نهضت سواد آموزی را به دست گرفت خیلی خوب اداره کرد، و مهم‌تر اینکه، گزارش کار خود را هم به مردم می­ داد، خیلی از جاهایی که برای بررسی وضعیت سوادآموزی می­ رفت، دوربینش را هم با خود می­ برد و خود گزارش کارش را ثبت و ضبط می­ کرد.

سید حمداله سال­ها مدیر روابط عمومی آموزش و پرورش بود و به این کار عشق می­ ورزید، سبک خبرنگاری را با آموزش یکی کرد و از این جهت «صاحب سبک» شد، نیرو تربیت می­ کرد و مهم‌تر اینکه دقیقاً همانجایی که باید می­ ایستاد، قرار گرفت؛ بی اغراق؛ جزو محدود کسانی در نظام اداری ما بوده که در کارش لیاقت داشت.
روحش در سرای دیگر شاد باد

و در آخر
احتمالا خواهش نیک، مانند همه ما سودای دیگری برای این عجوزه هزار داماد(دنیا) داشت، شاید هم نداشت! ما نمی دانیم. اما فرشته مرگ کار خودش را می­ کند، او شیرین کاری­ های خودش را دارد؛ و هیچ گریزی از او نیست.
خواهی تا مرگ نیاید تو را؟
خواهی کز مرگ بیابی امان؟
زیر زمین خیز و نهفتی بجوی
یا به فلک برشو بی نردبان

انتهای پیام/