پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/

راست میگن آقای اکبری شما که بازنشسته شدی؟
آره چطور مگه؟ خواستم بپرسم جریان آتش سوزی سال ۹۴ چی بود؟ چطور شما جون سالم به در بردی؟
چه عرض کنم جناب کریمپور. شما که آدم قابل اعتمادی هستی. خدمت شما عرض کنم که سال ۹۴، اشکان پسرم تازه نامزدی کرده بود و من وحاج خانم را دعوت کرد، مشهد. من وحاج خانم، با هواپیما، رفتیم مشهد. تازه رسیدیم مهمانسرای مخابرات که خبر ۲۰۳۰ اعلام کرد: شرکت لاستیکال در آتش سوخت. تیتر اول اخبار رسانه ها، آتش سوزی شرکت لاستیکال بود. آتش از طبقه همکف به طبقات بالا رفته وبیست وشش نفر از پرسنل سوخته، هشت نفر از طبقه پنج پایین پریده ومردند وهیجده نفر بعد از فرو ریختن مفقود شدند. من هم مسئول حراست بودم وباید در تمام مراحل حاضر می شدم. مجبورشدم سفرم را کنسل کنم. وقتی رسیدم تهران متوجه شدم، سربازرس مطهری، مسئول بررسی پرونده و پیدا کردن علت حادثه است.غلامعباس موسوی

. فکر کنم مطهری را که یادتون میاد؟ جریان پمپ بنزین و دختر کولی و جایزه و… مطهری وقتی پرونده ای را می پذیرفت، به نتیجه رسیدنش، قطعی بود. به قول مهندس شریفی دامادتون، بچه را بغلت می گذاشت و متقاعدت می کرد که بچه مال توست.
فیلم های زیادی در فضای مجازی می چرخید. پریدن پرسنل، کمک خواستن ها، زبانه های آتش که تا آسمان می رفت و… مطهری ساعت ها وروزها، فیلم ها را بررسی کرد وهیچ نتیجه ای نگرفت. شرکت لاستیکال، دوستان بسیار و
دشمنان زیادی داشت. متاسفانه، گودبرداری کنار شرکت و کوچه باریک سمت راستش، مانع امداد رسانی می شد.
فکر کنم روز ششم تحقیقات، بازرس مطهری به من گفت: لیست اخراجی های شرکت در سال ۹۴ را تهیه کن.

فردای آنروز، فیلم لحظه های اول آتش سوزی را با مطهری، بررسی کردیم. فیلم از اولین لحظه ها وبدون هیچ گونه لرزشی بود. با توجه به ارتفاع دوربین و زاویه فیلم برداری، معلوم بود، فیلم از ساختمان دلتا گرفته شد. از طریق پلیس فتا، فرستنده فیلم را پیدا کردیم. یکی از اخراج شده ها، آقای قادرشریفی بود که حدود دوماه پیش، اخراج شده بود. اتفاقا در طبق اول ساختمان دلتا سکونت داشت. ایشون در کار گل وگیاه و کامپیوتر خبره بود. علاقه خاصی هم به ستاره شناسی داشت. به دوستانش تاکید کرده بود او را دکتر بنامند و…
بعد از دریافت حکم از طریق قاضی پرونده ، مهندس شریفی درحال فرار، در مرز خسروی دستگیر وبه تهران بازگردانده شد.

در بازجویی اولیه چیزی نگفت. اما مطهری کسی نبود که بتواند از سوالهایش فرار کند بالاخره اعتراف کرد:
چون مدیر شرکت، سخت گیر و جدی بود، اولش سعی کردم که با همکاری و ارایه خدماتی، دلشو بدست بیارم. ولی موسوی جدی تر از این بود که بخاطر رسوندن پسرش به مدرسه و خرید ماهی، از خطای من، چشم پوشی کنه. تلاش کردم که براش زمینی بخرم و باهاش شریک بشم. متاسفانه اینجا هم تیرم به سنگ خورد و بالاخره با بررسی صورت حسابها، متوجه دریافت رشوه خودم و آقای یاری شد. در مورد کارهای فتوشاپی من و آقای سعادت هم، مچمو گرفت. فک کنم، آخر خرداد ماه امسال، عذرمو خواست و اخراجم کرد. مدت ها بود که به فکر ضربه زدن بهش بودم. معمولا به گل وگیاه علاقه مندم، خصوصا گل حُسن یوسف که رنگ های متنوعی داره و در شرایط مختلف رشد می کنه. رشد این گلو،چند بار آزمایش کردم و کنار پنجره خونه کاشتم. فکر جالبی به ذهنم رسید که ذره بینی کنار پنجره کار بگذارم که با رشد گل به نقطه مناسبی برسه و نورو متمرکز کند روی کاغذها و آتش سوزی خود به خودی راه بیافته. اتفاقا، وقتی با دامادمون بحثمون شد، همیجوری خونشو آتیش زدم و خودم هم دو میلیون بهش کمک کردم.

چون کار ما تو طبقه هم کف بود وسایه ساختمون دلتا مزاحم بود، فقط توی مرداد وشهریور، آفتاب به اون قسمت خوب می تابه. منم یه گل حسن یوسف توی گلدون کاشتمو، کنار پنجره گذاشتم. دوماهی طول می کشید تا گل رشد کافی بکنه و از جلوی ذره بین کنار بره. منم عجله ای نداشتم. به آقای مرادیان گفتم: لطفا هر روز به این گلدون آب بده.

حدود ۲۳ شهریور بود که کارم به نتیجه رسید و گل حسن یوسف، حسابی رشد کرد. یه ذره بین بزرگ کار گذاشته بودم که بوسیله یه کاغذ ضخیم پوشیده بودمش. وقتی گل رشد کرد، کاغذو کشید بالا و از جلوی ذره بین کنارش برد. حدود ساعت دو وده دقیقه، ذره بین، نورو متمرکز کرد و آتیش سوزی شروع شد. آتیش توی اون قسمت، اول کاغذا وبعد کابلای برق، کابلای آسانسور و بعد بقیه طبقه را سوزوند.

چون سوختن کاغذا وکابلا دود زیادی راه مینداخت، تقریبا دسترسی به طبقه همکف از بالا، ممکن نبود. البته به مدیر گفته بودم که سیستم ضدحریق کار بزاره ولی چون من گفته بودم، توجهی نکرد. واقعا هدف من، ترسوندن بچه های شرکت وخسارت زدن به کاغذا و تجهیزات بود. نمی دونستم که وقتی طبقه همک آتیش بگیره حرارتش کف طبقه اولو، داغون میکنه و بچه ها اونجوری توی آتیش می سوزن. خصوصا خانم انصاری و باخترو که با هم دوست بودین و من همیشه دوسشون داشتم. البته، مقصر اصلی این قضیه، آقای موسوی هستش. خیلی سعی کردم با همکاری و فرمانبری باهاش رفیق بشم. یه بار پیش گوهری نامرد، از موسوی بدگویی کردم، اونم رفت وهمه چی را گذاشت کف دست موسوی. کلاً از موسوی ها بدم میاد. اون یکی دومادم که چش دیدنشو ندارم و این یکی رییس ادارمون که اینقدر اصولم اصولم می کرد که انگار، همه قوانین هستی رو، خودش وباباش نوشتن. یه جوری میگه وقتی پای اصول در میون باشه، من با پسرم هم تعارف ندارم که انگار می خواد قانون جاذبه را انکار کنه…

– پرونده آقای شریفی را هم مطهری بست و با زیرکی هرچه تمام تر، این پروژه را تمام کرد.
جناب کریمپور این هم ماجرای ما بود که خدمتتان عرض کردم….
سید غلامعباس موسوی نژاد