پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/

سید سعید مهریان/ریواس جنوب

از هیاهوی شهر گریزان شدم و به تپه پارک ولایت که با دست آفریده ها تزیین شده بود، پناه آوردم. با تلاوت آیه های نورکه از نسیم بشار دلنوازتر بود در ورودی نمایشگاه میخکوب شدم. انگار دستی گرد وغبار خستگی را از لباس جانم می زدود.
در دوسویم دخترانِ گیسوطلایی فانوس با آهنگی، آهسته می رقصیدند و مثل گلبوته های چویل با ناز و کرشمه به این سو و آن سو متمایل می شدند.
در آن هنگام جمعیت گاهی کنارجویبارِ صدایِ کمانچه ی لرستانی ها می نشست و دمی دیگر با امواج خیال انگیز خنیای کبک های خوش الحان ایل من( شاه نامه خوانان بویراحمد) قیام می کرد. به دقت به صداها گوش می دادم، در شادترین نواها حتی که لک های ایلام اجرا کردند، تم غم نهفته بود. در آن لحظات زیبا و رویایی زیباترین پرنده ها با خوش ترین نغمه ها بر شاخه های جوان احساس من نشسته بودند و یک به یک آهنگ می خوانند: گل گلی گل گلینا/ شاخ سرینا/ گلی اومده درِخونه تون/ سی خاطر کَل نونتون/ پیرزنه کو که تشنشه/ لنگی آسک ری کولشه/ ایخم بریم کَلی دار(۲) /دعا کنیم بهرخدا/ بلکه خدا رحمش بیاد/بارون ببار برَ ما… نی همبون که با آهنگ بوشهری نواخته می شد، طاووس جانم بال و پر می گشود.

زیبا ترین صحنه اما زیر نورچراغ زنبوری دانش؛یادگاری معلم افسانه ای ایل رقم خورد آن جا که عشق مادرانه لباس معصومیت پوشیده بود و نیم تاج مهر بر سر و نابنده محبت بر سینه داشت. عشق آن شب رسمش مادرانه بود و عشق وقتی رسمش مادرانه می شود، دیگر مرگ و تاریخ انقضا ندارد و مثل خدا جاودانه است.
آن شب عشق در قامت یک مادر در بهون مهر و در ورودی نمایشگاه با دم نوش آویشن از مهمانان پذیرایی می کرد. اگر چه که عشق همیشه یادآور لطیف ترین معانی است ولی همیشه به ظرافت بال های پروانه و به نرمی گلبرگ های چویل نیست. عشق گاهی خشن و مثل دستان پدری زحمت کش زبر و ضمخت است ولی محصول آن ترانه های لطیفی است که در قالب های گوناگون مثل نی چیت و گمبول ریخته می شود.

بی شک ظریف ترین دست سازهای سرزمین من محصول پینه بسته ترین دست ها ست. آه – در آن شب های خاطره آفرین در پارک ولایت جابه جا زیبایی با بارش دست مردان و زنان ایل روییده بود. قالیچه های و گلیم ها و گبه های زیبا که بهتر ازقالی سلیمان روح و جان را به پرواز در می آورد، مرا تا عرش می برد. در بین سیاه چادرها همه وجودم چشم شده بود و به هر سو که نظر می انداختم زیبایی در زیبایی موج می زد. فضا با سرودهای دل انگیز و ترانه پر شده بود و دم به دم فریاد خوشحالی به هوا بر می خاست. با این که مردم ما حیات شبانه ندارند ولی در این چند شب که جشنواره کوچ برگزار شده بود، جمعیت موج در موج به سمت پارک ولایت جریان داشت و هر شب تا دو بامداد پارک ولایت لبریز از جمعیت بود. در گوشه ای از یک سیاه چادر چشمم به یک قاب عکس شهید افتاد انگار از آن قاب عکس نور سرچشمه می گرفت. انگار آن شهید با چمشانش آیه های نور را تلاوت می کرد، بی گمان درکارگاه صنایع دستی آفرینش پلک هایش رحلی است که کتاب مقدس چشمانش بر آن قرار گرفته است و من رد دستان خدا را در کتابت چشمانش می بینم. در پارک ولایت همه حضور داشتند از نوزادانی که درگهواره آغوش پدریا مادرشان آرام گرفته بودند تا ریش سفیدهای که در جشنواره کوچ و در مزرعه خیال، خاطرات روزگار را درو می کردند و زنان محصولات را بردوش می بردند در حالی که ترانه ای قدیمی بر لب داشتند.
نیم دری پلک ها را به هر سمتی که می گشودم بهشتی از رنگ و تصویرهای ناب شکل می گرفت. زیباترین جلوه جشنواره کوچ مربوط به مردان و زنان سنتی پوش بود و در بین لباس های محلی، پوشاک بویراحمدی با رنگ های بسیار شاد و متنوع که الهام گرفته از طبیعت است، عروس لباس های محلی است. در سیاه چادری دو زن ترک که انگار دوقلو بودند نشسته بودند و زینت آلات ساخته شده با مهلو می فروختند. از دیرک سیاه چادرشان فانوس خیال آویزان بود و آبشارهای نور با رنگین کمان گمبول فضا را رویایی و بهشت گونه کرده بود. و اما زیباترین نمایش در بین گروه ها مربوط به لک های ایلام بود که جوانان این گروه پنجه در پنجه از راست به چپ به شکل نیم حلقه می رقصیدند. جوانان لک آن هنگام که پایشان زمین را می بوسید دستانشان آسمان را نوازش می کرد. من که یکی از میراث داران قلم ِجدم علی ام ،قلم را از نیام اندیشه بر کشیدم تا گوشه ای از زیبایی این رقص را به تصویر بکشم ولی فراموش کردم که قلم را به چرخش دربیاورم و ناخودآگاه دستمال کلمه را به دست گرفتم و جانم با آن ها به رقص برخاس برخاست.