پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/

ریواس جنوب؛منطقیان/درسالهای پایانی دبیرستان که دربهبهان درس می خواندم،رادیوی نفت ملی آبادان برنامه ای داشت بنام”ازهمه رنگ”که هرروزعصر پخش می شد.منطقیان
گرداننده آن برنامه نامش رضاکریمیان بودکه صدای گیرا وهنرگویندگی اش برنامه را بسیارجذاب ودلنواز کرده بود.درون مایه برنامه گونه گون ،و به راستی ازهمه رنگ بود؛مانندشعر،داستان،موسیقی و
دربرگیرنده چیزهای دیگر.رضا کریمیان گوینده وگرداننده ای توانا ودارای صدایی گیراواثرگذاربود.به ویژه داستانهای کوتاه وپرمغز را آن چنان زیبا وباحالت می خواندکه آدم راپای رادیو میخکوب می کرد.حالت وتن صدایش هرکسی راسراپا گوش وباخودبه جهان وهوای دیگری می برد.همه ی شعروداستانهایی را که برمی گزیدوپخش میکرد
جذاب ودرخورشنیدن بودند.بسیاری درآن روزها به برنامه”ازهمه رنگ “خوگرفته بودندواین برنامه بانگاه به گونه گونی وسوژه های ویژه اش پر کشش ودل انگیزودرمیان شنونده هابه خوبی جابازکرده بود.
زمان برنامه یک ساعت بودوسرشارازگونه گونی وتازگی،آن گونه که کسی دوست نداشت این برنامه زود به پایان برسد.
درمیان برنامه ترانه هایی ازخوانندگان سرشناس وخوش صداوپرآوازه وهوادار،پخش می شدواین برجاذبه وکشش برنامه می افزود.باآن شعرها وداستانهای کوتاهی که آن روزهاباصدای گرم رضا
کریمیان پخش می شد،بسیاری براین باوربودندکه برنامه رنگ وبوی سیاسی داردواین برداشت،برشنوندگان برنامه می افزود.
گوینده گاهی وقتها به رویدادهاونکاتی اشاره می کردکه رنگ نقدوسرزنش برای دست اندرکاران آن روز را داشت واین گونه نقدها برجایگاه برنامه افزوده بود؛مثلا آن روزها جاده اهوازبه آبادان باریک ودارای پرتگاه ها وپرازتصادف هولناک شده بود.یادم میاد رضاکریمیان می گفت:” این جاده تبدیل به یک کشتارگاه شده است،
وبایدآن راجاده مرگ نامید.چرا بایداین همه انسان دراین جاده
جان بدهندوکسی کاری نکند؟”یاگاهی، ازپاره ای ازخشونتها ومردم آزاریهاکه به چشم خویش درجاه هایی دیده بوددردمندانه سخن می گفت وتذکرمی داد.
تمام آنچه تااینجا گفته آمدزمینه سازی برای سخن گفتن درباره آن شعر وصدایی است که یک روز ازبرنامه “ازهمه رنگ”پخش شدودر گوشهاپیچیدودر روانها اثرنهاد وبی خبران رابه خودآوردودر دلهاو جانها بذردردمندی پاشید.یک روزرضا کریمیان گوینده برنامه، شعری بلندراباگویش ویژه آبادانی دکلمه کرد که بسیارگیرا ودرخورشنیدن و
گوش دادن بودوخاطرها را برمی آشفت ودگرگون می کرد نام آن شعر”صدامیاد”بودچندروزپس ازآن، خودشاعر”محمدصادق زاده “،شعررا دکلمه کردوباصدای خودش ازهمان برنامه پخش شد محمدصادق زاده شعررابا خوانشی سوزناک ودل انگیز ودردآمیزوباگویش دلنوازآبادانی این گونه آغازنمود:
ای بچه ها!
با مو می ین؟
میخام برم به سرزمین کودکی،
به کوچه های خاطره.
بامو می ین؟
ای بچه های پاپتی!
ای بچه ها!
صدامیاد،صدامیاد،صدامیاد
ازلین داغ زندگی ،
صدای پاهای پتی
ازکوچه های احمدآباد
حدیث گنگ کودکی
نرم وسبک
نزیک میاد
نزیک میاد
نزیک میاد
صدا می گه :
یادت میاد ؟
یادت میاد ؟
یادت میاد؟
اول صب
وقتی زخواب پا می شدیم
دست نشسته،رو نشسته
یه تیکه نون و چایی شیرین
خورده،نخورده
توی کوچه ولو
می شدیم…………..
وشعرپس ازبیش از۱۲ دقیقه
دکلمه این گونه به پایان می آمد…
یادوم میاد،یادوم میاد،یادوم میاد
ای آبودان!
ای شهردود وخاک وباد
ای بچه های پیرشده زیرفشار
زندگی!
ای لحظه های گم شده
توی غبار بردگی!
یادوم میاد،یادوم میاد،یادوم میاد
باری دریغ
ازلین داغ زندگی
گریخت صدای کودکی
گریخت صدای کودکی
گریخت صدای کودکی.
ودرپی این خوانش ودکلمه،ترانه ای دشتی وجانسوز پخش شدکه غبارغم ودرد رابرهردل دردمندی فروپاشید وچقدرمیان آن شعروآواز
دشتی پیوندوخویشاوندی ودردهمسان حس می شد.
……… …………
دکلمه محمدصادق زاده ،برایم فراترازتوصیف است؛تن سوزناک صدا ،فرازوفرودها،ژرفای حالت،واین که هرواژه وجمله رابا آهنگ وزیروبم ویژه وحس وحال همنوا باشعربه زبان می آوردو بادرون مایه ای معنادار ،صدا وفرم ومحتوا رابه گونه ای پیوندوگره زده بودکه فکر
می کردی بهترازآن، همنوایی ونقش آفرینی شدنی نیست.
شعرحکایت ازسرگذشت و سرنوشت وروزگارتلخ وپر رنج بچه های آبادان داشت که ازکودکی تابزرگسالی در کوچه ها وشهرولومی شدند
وپرسه می زدندوسرانجام زیرفشارزندگی “بخورنمیر” عمرشان باوجودآن همه نفتی که درکنارشان بود،دودمی شدو به هوامی رفت وبدین گونه صدای کودکی وزمان آرزوها ازآنها می گریخت وناپدید
می شدوازآن رنجهای بیهوده بذربیهودگی می رویید.
شعرهرچنددرفضای حال و روزآبادان وبچه های آن و بودن نابرابریها درآن محیط سروده شده بود اما به گونه آینه ای می نمود که دردها ورنجهای هرقشردرمانده و نیازمندی رادرهرجا وهر جامعه ای که ازنابرابری رنج می برد به روشنی نشان می داد.
نقش شعر”صدا میاد”درمن وشایددرکسان دیگربه گونه ای بودکه فکرمی کردم تامغز استخوان وژرفای جان وروان نفوذکرده وکارگرافتاده است.
این شعرهمان گونه که ازنامش برمی آمد صدایی بودکه از گذشته های دوربرآمده بودودر روح و خاطرها نقش می بست وماندگار می شد.
شعرتراژدی ودردنامه زندگی کسانی است که درهرجامعه ای دستشان ازداده ها ونعمتهای زندگی خالی است وزمان و عمرخودرادرجامعه ای نابرابر،بی هیچ امیدو رشدورویشی وتهی ازشادی ومعنامی گذرانند
برخی آن شعرراضبط کردند وبارها وبارها گوش دادند ودل وروان خودرابه دست آن سپردند.
کم کم آن روزهاگذشت وما نیز درپی سرنوشت خودرفتیم واسیرودرگیرووابسته زندگی شدیم.
زمانها می گذشت وهرگاه فرصتی وآرامشی پیش می آمدبه آن شعروبه آن صدافکرمی کردم وخاطره ویادش باردیگردرذهن و
خاطرم زنده می شدو می رویید چندسالی است که پیوسته یادوخاطره آن صداوشعردرذهن وخاطرم جان گرفته وروح و
ذهنم را به خودپیوندزده است برای دسترسی وپیدا کردن آن شعروصدا،نیازودغدغه زیادی درخوداحساس کردم و اینجا وآن جا درپی شاعروشعرخاطره انگیزش بودم.
ازکسانی درآبادان سراغ رضا کریمیان گوینده برنامه وآن شعر وشاعرش راگرفتم اما نشانی نیافتم ونا کام وبادست تهی
بازآمدم.
دریکی دوسال اخیر بیشتربه این فکرافتادم که ازراه جستجو
دراینترنت و بادرج نام شاعرویا گوینده، رضا کریمیان، بتوانم
به آنچه می خواهم برسم؛لیکن چون به جای نام درست شاعر”محمدصادق زاده”به اشتباه محمدصادقی درذهنم جا گرفته بود،جستجوی اینترنتی کارساز نشدوهمچنان درپی راهی دیگر
برای یافتن آن شعرودکلمه بودم.
ذهنم پیوسته درجستجوی راهی به این سوی وآن سوی سیر می کردتادریافتن آن شعرو صدا،راهی بیابم که ناگهان به خاطرم آمدکه پاره ای ازآن شعردرذهنم مانده است پس بی درنگ به سراغ اینترنت
رفتم واین پاره ازشعرراجستجوکردم.
“ازلین داغ زندگی صدای پاهای پتی “ویا
“ای آبادان ای شهردود وخاک وباد”
سپاس خداوندرا که این پاره ازشعردراینترنت پیداشد؛لیکن
به گفته سعدی،”چنان که افتد ودانی” دسترسی ودانلود شعر و
وصدا برایم ممکن نبود تااین که به کمک دوستی که روش کاررا می دانست به دکلمه شعربا صدای شاعرش محمدصادق زاده
دست یافتم وپس ازسالها،بار دیگرباجان ودل به آن صدای آشنا گوش سپردم وخاطره ام را با آن آب دادم وجان تازه بخشیدم.
وگفتنی است که بدانیدمحمد صادق زاده شاعردردمندشعر “صدامیاد”درسال ۱۳۶۹ ازاین جهان ناپایداررخت سفربسته وجهان خاک رابدرودگفته است؛ شاعری دردآشنا باصدایی ماندگارکه هیچ نوشتاری ازاوچاپ وپخش نشده وتنهاباهمین شعر وصدادر خاطره ها مانده وجاودانه شده است؛شاعری که صدایش ازجان ومغز زمانه برخاسته ودرژرفای دلهانشسته ودرخاطره روزگاران نقش بسته است.
.یادش جاودانه و زنده باد
وصدایش درخاطره هاماندگار.
“ازصدای سخن عشق ندیدم
خوشتر
یادگاری،که براین گنبددواربماند”
محمودمنطقیان۹۵/۴/۷

،