طلبهای که فرزندش را به جای نجف به استانبول فرستاد تا آموزگاری یاد بگیرد فراز و نشیب های تأسیس مدرسه در ایران
پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/
میرزا حسن تبریزی مشهور به رُشدیه پدر فرهنگ جدید ایران و اولین مؤسس مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه در تهران (بعد از دارالفنون) است .
به توصیه پدرش که از روحانیان بود تصمیم گرفت که به جای رفتن به نجف و خواندن درس طلبگی روانه استانبول و مصر و بیروت گردد و آموزگاری نوین را یاد بگیرد.
مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیلهٔ فرانسویان، تاسیس یافته بود به تحصیل علوم جدید پرداخت و بعد برای تکمیل مطالعات خود به استامبول مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه (ابتدایی)و اعدادیهٔ (راهنمایی) آن جا مطالعاتی نمود که اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران، مغشوش دید .
در استانبول به طرح نقشههایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخت و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان کرد.
پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنی اش نخستین مدرسهٔ ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با اصول (الفبای صوتی) که ازاختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و توانست ظرف ۶۰ ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد.
ناصرالدین شاه در بازگشت از سفر دوم خود به فرنگ از مدرسهٔ رشدیه در ایروان دیدار کرد و از میرزا حسن خواست تا برای تأسیس مدرسهٔ ابتدایی به ایران بازگردد اما دریغا که حسودان تنگ نظر وعنودان بدگهر با دسایس و نیرنگهای مختلف، خدمات صادقانهٔ او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم میکنند که او میخواهد با تاسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار میکنند که از حمایت او چشم بپوشد…
پس از چندی که با وساطتت دوستان و اطرافیان به ایران بازگشت نخست عدهای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و به نام خدا، اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه. ق. در محلهٔ ششگلان در مسجد مصباح الملک تاسیس نمود.
امتحانات اولین مدرسه در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آنها گردید؛ و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد.
اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسهٔ جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیسالسادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند.
بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شا گردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد.
بعد از چند بار تکرار رشدیه هر بار از پای نمی نشست و مدتی بعد از فرار به تبریز باز میگشت .
بالاخره با ویران شدن پنجمین مدرسه باز به مشهد گریخت و آنجا مدرسه ای برپای کرد که اینبار کهنه پرستان مدرسه را چپاول و دستش را شکستند .
ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزشهای او سه سال دوام یافت.
چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت.
این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساندند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.
” رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون میخواند:
مرا دوست بیدست و پا خواسته است
پسندم همان را که او خواسته است
پس از این واقعه هیچکس یارای آن نداشت که خانهٔ خود را برای مدرسه به او واگذار کند.
رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسهٔ هفتم را تأسیس کرد.
در کلاسها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان میداد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.
اما حاسدان این بار هم مدرسه را بوسیلهٔ بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند.
این بار رشدیه تصمیم به ترک ایران گرفت و به قفقاز رفت.
هنگامی که امین الدوله ( یکی از طرفداران و حامیان رشدیه ) به عنوان والی آذربایجان، انتخاب شد، رشدیه را به تبریز دعوت کرد و دبستان باشکوهی را در محلهٔ ششگلان تبریز ساخت که این هشتمین مدرسهٔ او بود و بعدها مدرسه به خاطر وضعیت مالی، منحل شد.
چند سال بعد وقتی امین الدوله به تهران آمد، میرزاحسن خان رشدیه نیز به پشتوانه او به تهران آمده و مدارسی را به نام مدارس رشدیه در تهران بنیانگذاری کرد.
اما بعد از عزل امین الدوله و قدرت یافتن امین السلطان مشکلات زیادی را متحمل شد.
بزرگان و اعیان از ترس اینکه مبادا به مخالفت متهم شوند فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد.
بعدها شایعه شد که رشدیه ضد امام زمان و اهل بیت است و اخیراً ((بابی)) شدهاست.
پس از آن رشدیه به قم رفت و تا آخر عمر در این شهر سکونت داشت. در همان سال ورود مدرسهای تأسیس کرد و در آن به تدریس مشغول شد ولی سرانجام تکفیر شد و فتوای انهدام مدارس جدید صادر شد.
به دنبال آن عدهای به مدارس جدید حمله کردند که و شروع به تخریب اموال مدرسه کردند، دانشآموزان را زخمی کردند و حتی چند تن از دانشآموزان نیز در این واقعه کشته شدند.
در ۲۱ آذر ۱۳۲۳ در قم در سن ۹۷ سالگی درگذشت و در واپسین روزهای زندگی، چنین وصیت کرده بود:
” مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود.”
وی در قبرستان نو در نزدیکی حرم حضرت فاطمه معصومه در قم دفن شده است.
انتهای پیام/ آدیش- ز