یادداشت- به قلم الهام فرهادی/ متروپل، آبادان و اشکهای خشکیده بر گونههای دلمردهی مردمانم…
پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/
دلم این روزها تنها یک «کُما» می خواهد، یک بی هوشی مقطعی به طول گذار از این روزها و یک فراموشی به بلندای دردهای مردمان این دیار! و ورود به جهانی امن تر با حضور مردمان رنج کشیده ی سرزمینم، آنان که محرومند از آنچه ابتدایی ترین حقوق یک انسان است و دورند از آنچه که کرامت را برایشان حفظ کند…
گفتند سیاسی ننویس، گفتم نمینویسم، چون نه قدرت تغییر امروز را دارم و نه توان تحقیر آرزوهایم را؛ اما نمیتوانم از آه و حسرت مردمانم چیزی نگویم، نمیتوانم زخمهایشان را ببینم و انگار ندیدهام، نمیتوانم از اجتماع و اجحافی که در حقوق اجتماعی و شهروندی ملتم میشود ننویسم.
این رسالت من است که باید بگویم و فریاد برآورم از اشک خشکیده بر گونه های دلمرده ی مردمانم، از شوق یخ زده در گلوهای متورم از بغض های کهنه هم تبارانم. آنان که چون سرو آزاده اند و چون آب روان، آنان که این روزها خشمشان دریده پرده های محکم نجانبتشان را…
آخر به کدامین گناه، به کدامین گناه باید شرمگین نگاه کودکانشان باشند و معذور از خواسته هایشان؟
به کدامین جفا، مدام بشنوند از بهشت موعود و خداوند مهجور، اما در واقعیت دنیایشان جهنم باشد و خداوندشان بی تفاوت؛ ایمانشان ربوده شود و باورهایشان معدوم!
آیا دادرسی نیست ما را تا نزدش گریبان دریم از جور و بستانیم دادمان را…؟؟
پایان/ الهام فرهادی
حقمونه