نگذاشتیم تخت جمشید را به نام انقلاب تخریب کنند
پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/
آیت الله ‘سید محمود موسوی نژاد’ هرچند زاده نیشابور است اما نام این شاگرد امام راحل (ره) به واسطه تاثیرگذاری و خدمت رسانی سالیان بسیار در دیار فارس، با نام شهر مرودشت در هم تنیده است.
او از شاگردان بی واسطه امام خمینی (ره) است و در برگبرگ تاریخ انقلاب حضور داشته و سهمی ایفا کرده است.
به گزارش ریواس جنوب، آیت الله موسوی نژاد پس از تبعید رهبر کبیر انقلاب به مرودشت آمد و علاوه آنکه حوزه علمیهای در این شهر ساخت، منشأ اقدام های عمرانی و فرهنگی بود و حرکتش در صیانت و پاسداری از تخت جمشید در برابر تهدید تخریب یا غارت احتمالی در هنگامه انقلاب اسلامی ماندگار شد.
خبرنگار ایرنا در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی، در منزل این روحانی برجسته و محبوب در شهر مرودشت حضور یافت، خانه ای که سادگی در آن موج می زد.
در اتاقش که تنها تزیینش پردههای سبزرنگ بود، فقط کتاب دیده میشد و کاغذ. میز تحریری قدیمی در یک گوشه اتاق قرار داشت، جایی که او پنج کتابش را در آنجا نوشته بود.
لبخند و شیرینی سخنش در روایت ماجراهای انقلاب و یادآوری تاریخ با جزئیات در سن ۸۴ سالگی به او چهره مردی کتابخوان، تحصیلکرده و دانشمند را داده است و روحانیت و معنویت را به معنای واقعی در ردای ساده و زندگی بیآلایش وی می توان جست.
او در میانه این گفت و گو، هر از گاهی کلام را قطع می کرد و اسناد تاریخی درباره نقش آفرینی هایش در مقطع پیروزی انقلاب را از کتابخانه و میز تحریرش بیرون می آورد و به ما نشان می داد.
یکی از مجلدات صحافی شده، جدول اعزام طلاب برای ترویج معارف اسلامی به روستاهای اطراف شهر مرودشت بود که این عالم دینی آن را مدیریت می کرد. در این جدول اسامی طلاب، مدت حضور و حق الزحمه ای که به آنها پرداخته، درج شده بود.
از آیت الله موسوی نژاد درباره تصویرش از روزهای انقلاب پرسیدیم تا به ماجرای نجات و حراست از تخت جمشید رسیدیم. این عالم دینی، نامه اش در اوایل اسفند ۱۳۵۷ به یگان ضربت شهربانی را نشان داد که در آن، شهربانی را مسئول حراست از این اثر تاریخی کرده بود.
در ادامه این گفت و گو درباره تلاش های وی برای حفظ تخت جمشید، مباحث مطرح شده درباره نظر آیتالله خلخالی درباره این اثر تاریخی و مخاطرات حفظ این بنا سوال کردیم و پاسخ شنیدیم.
گفتوگوی خبرنگار ایرنا با این عالم دینی را در ادامه میخوانید.
** آشنایی شما با حضرت امام خمینی (ره) از چه زمانی و در کجا شکل گرفت؟
– اصالتاً نیشابوریام و تا سال ۱۳۳۸ در حوزه علمیه مشهد در محضر آیتالله العظمی میلانی تحصیل میکردم، در آن زمان در پی تحصیل در قم بودم، آیتالله بروجردی در رأس بود و وصف مجالس درس آیتالله داماد و آیتالله خمینی را نیز به عنوان مجتهدان و فقهای بزرگ زمان شنیدم و نادیده، مجالس آیتالله خمینی را برای ادامه تحصیل برگزیدم و تا وقتی ایشان قم بود و تبعید نشده بود، به محفل درس دیگری نمیرفتم.
** در قم در محضر کدامیک از علمای دینی حاضر شدید؟
– در مجالس درس خارج آیت الله بروجردی بهصورت مرتب شرکت میکردم، ایشان حدود سه سال بعد از رفتن من به قم، در قید حیات بودند و در دروس دیگر فقط در محضر مرحوم امام (ره) شرکت میکردم. ایشان در مسجد سلماسی درس میگفتند و من هشت سال در رکابشان تحصیل کردم و تقریبا یک دوره خارج اصول با ایشان خواندم؛ البته از نزدیک هم با ایشان آشنا بودم و اگر اشکالی برایم پیش میآمد، به منزلشان میرفتم. امام در بیرونی منزل با علما و روحانیون جلساتی ترتیب میدادند و وقتی روحانیون میرفتند، امام میپرسیدند سؤالی دارید و من بهصورت خصوصی طرح مساله میکردم؛ همچنین آیتالله خمینی بنا بر درخواست بنده، سال مالی پرداخت خمس مرا نیز تعیین کردند. گاهی هم شبها در خانه ایشان پشت سرشان نماز میخواندیم و این دیدارها تا سال ۱۳۴۲ ادامه داشت.
** فضای قم در حوالی سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ چگونه بود؟
– مبارزات از سال ۱۳۴۱ با تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که اسدالله علم به مجلس برد آغاز شد، در این لایحه سوگند به کتاب آسمانی، به جای سوگند به قرآن مطرح شده بود که باعث شد علما و مراجع ازجمله امام خمینی (ره)، آیتالله گلپایگانی و آیتالله مرعشی نجفی و سید شریعتمدار علیه این اقدام اطلاعیه دهند. دو ماه مبارزه طول کشید تا علم شکست خورد و امام (ره) فرمودند باید در سرلوحه روزنامههایتان بنویسید که سوگند جز به قرآن قابل اجرا نیست. بعد از آن شاه با انقلاب سفید قصد داشت مفادی شش مادهای را به رفراندوم بگذارد که باز هم آقایان اعتراض کردند و امام (ره) نیز با این مساله خیلی تند برخورد کردند.
** واکنش مردم به این موضوع چه بود؟
– پس از اعتراض تند آیتالله خمینی به انقلاب سفید شاه، عدهای از طلبهها و مردم در قم تظاهرات کردند و شعار میدادند: ‘ما پیرو قرآنیم، رفراندوم نمیخواهیم’ در آن زمان من و آقای مکارم سبزواری در فیضیه بودیم و از آنجا برای استماع سخنرانی آقای اشراقی، نماینده امام به مسجد اعظم رفتیم، در راه برگشت شهر شلوغ شده بود و عدهای از کماندوها از تهران آمده بودند و با چوب و چماق به جان مردم افتاده بودند. همه مغازهها بسته بود و چندتایی باز بودند، ناگهان دیدیم ماموران به سمت ما هجوم میآورند، خواستیم در یکی از مغازههای اطراف پناه بگیریم که صاحب دکان اجازه نداد. او گفت اگر بیایید مغازه مرا تاراج میکنند؛ همین شد که کماندوها بر سر ما ریختند تا اینکه چند پلیس جوان آمدند، با آنکه از نیروهای شاه بودند به ما گفتند کنار دیوار بایستید که اینها با چماقهایشان خطرناکاند. ما در کنار دیوار پناه گرفتیم و آن پلیسها دستانشان را بالای سر ما گذاشتند و چوبهای آنهابه ما نرسید، بعد آهسته آهسته رفتیم داخل یک مغازه و نیروهای نظامی یک ماشین آوردند و ما را به شهربانی منتقل کردند.
** آیا امام خمینی از این رویداد مطلع شدند؟
– بله، دو سه روز بعد از این اتفاق، از راه کوچه پس کوچهها به منزل امام رفتیم، محفلی بود که آیتالله خامنهای نیز در آن حضور داشتند. یکی از دوستان خلاصه ماجرا را خدمت امام (ره) گفته بود، امام گفتند جریان را برایشان بازگو کنم، گفتم و ایشان متاثر شدند. بعد از این رویدادها در آستانه عید نوروز سال ۱۳۴۲ بود که ایشان اعلان عزای عمومی کردند. من به خدمت امام رفتم و گفتم که راهی نیشابورم و چنانچه مایل باشند میتوانم نامه یا دستخطی برای اعلام عزای عمومی خدمت علمای نیشابور ببرم که امام فرمودند ‘نمیخواهم گرفتار شوید، فقط پیام مرا به ایشان برسان.’ من نیز به خدمت حاج آقای مروی و حاج آقای فقیه که از علمای آن وقت نیشابور بودند، رفتم و پیام را رساندم و آنها نیز در وفات امام صادق (ع) اعلام کردند که امسال عید عزاست و مردم هم عید را رها کردند. از اینجا بود که وقایع تاریخساز انقلاب شروع شد.
** اعتراض های سال ۱۳۴۲ چگونه گسترده شد؟
– دستگیری امام خمینی بعد از ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ و انتقال ایشان به تهران سرآغاز تقابل مردم و نظام شد. حکومت میخواست فرمانهای خطرناکی اجرا کند و علمای قم از جمله آیتالله منتظری و آیتالله میلانی از مشهد به تهران رفتند و در حرم مطهر حضرت شاه عبدالعظیم حسنی (ع) تحصن کردند که کسی حق ندارد به آیتالله خمینی اهانت کند. بالاخره ایشان با تمهیدات آقایان از بند زندان رها شد و طولی نکشید که پس از آن کاپیتولاسیون مطرح شد و آقایان علما، باری دیگر اطلاعیه دادند و امام در آبان ۱۳۴۳ در این باره سخنرانی کردند. من نیز پای سخنرانی ایشان بودم؛ خلاصه، اعتراض امام به رفراندوم و کاپیتولاسیون باعث شد رژیم ایشان را به ترکیه تبعید کند.
** در سالهای تبعید امام خمینی (ره) به خارج از کشور، به چه کاری مشغول بودید؟
– من تا سال ۱۳۴۸ در قم بودم و در محضر درس آیتالله گلپایگانی حاضر میشدم، در مدرسه فیضیه نیز ادبیات و اصول درس میدادم. بعد برای یک سال آمدیم به مرودشت. گفتند اینجا فعالیت شیخی و بهایی زیاد است و روحانی هم ندارد. یک سال تمام شد و نگذاشتند بیاییم. در سال دوم دلتنگ درس و مدرسه شدم و مدرسه امام صادق (ع) را در سال ۱۳۵۵ اینجا بنا کردیم که امروز بخش اولش انتهای خیابان سعدی است و بخش دومش هم در انتهای خیابان فردوسی قرار دارد. درس را با هفت شاگرد شروع کردیم و اینجا ماندگار شدیم.
** حال و هوای مرودشت در سالهای پیش از انقلاب چگونه بود؟
– راستش را بخواهید، وقتی آمدیم مرودشت متوجه شدیم که وضعیت این شهر از نظر دینی و افکار طرفداری از شاه عجیب است. از نظر دینی خیلی عقب بود و در منطقه فقط پنج مسجد وجود داشت. روحانی و طلبه هم نداشت. وقتی آمدیم اینجا و مدرسه را ساختیم از طلبههای کاشان و مشهد و قم تا حدود صد نفر به این شهر آمدند و در ماههای محرم و صفر و رمضان برای تبلیغ به روستاهای اطراف میرفتند. خودم هم یک ماشین استیشن خریدم و در این نواحی به ساختن مسجد و تبلیغات پرداختیم. در برخی جاها میگفتند به مبلغینی که میفرستید بگویید از شاه تعریف کنند و ما هم زیر بار این موضوع نمیرفتیم، این شد که برخی گفتند اگر چنین کسی به روستای ما نمیفرستید ما مبلغ نمیخواهیم و ما هم برایشان نفرستادیم.
** ریشه این برخورد برخی روستاییان چه بود؟
– تعدادی زیادی از مردم این روستاها در اصلاحات ارضی از شاه، زمین گرفته بودند؛ البته بسیاری از آنها مقاومت نمیکردند و وقتی میگفتیم طلبهای که دعای شاه بکند، نداریم و میخواهیم احکام اسلام را برای شما بازگو کنیم و مسجد بسازیم، می پذیرفتند. در آن سالها، فقط یک ده بود که اعزام طلبه با ویژگی مورد نظر ما را قبول نکرد. بعد از انقلاب، همانها نزد من که مسئول کمیته انقلاب بودم، آمدند و گفتند ‘ما انقلاب کردیم و خون دادیم، شما کاری کنید که زمینهای محل ما را بدهند’، من به آنها گفتم ‘یادتان هست گفتید اگر طلبهتان دعای شاه نکند، مبلغ نمیخواهیم.’ نگاهی به هم کردند و گفتند ‘بله حاج آقا. حقیقتاً اینجا شاه به ما زمین داد، گفتیم جاوید شاه! اگر آقای خمینی زمین دهد، میگوییم زنده باد خمینی! اگر شما زمین بدهید میگوییم زنده باید موسوی نژاد.’ گفتم ‘شما همهچیزتان زمین است و کاری به انقلاب و عقیده ندارید.’ البته ما تا (شهرستان) ارسنجان مبلغ میفرستادیم و فقط همین یک روستا، اینطور بود و بقیه چنین رفتاری نداشتند.
** آیا با این وصف تاثیر وقایع انقلاب که در قم و تهران در حال وقوع بود، به مرودشت میرسید؟
– بله. مثلا وقتی تاریخ را عوض کردند و مبدا آن از سال هجرت به تاریخ پادشاهی تغییر کرد، یک چک از بانکی که در آن حساب داشتم، با تاریخ شمسی نوشتم که بانک آن را پس فرستاد؛ بلافاصله به بانک مراجعه کردم و حساب را بستم. رفتم بانک ملی که رئیسش آقای تحریر نامی بود. گفتم ‘من این تاریخ (پادشاهی) را نمینویسم، این نشان میدهد ما اسلام را قبول نداریم و جنگ با تاریخ اسلام است.’ او مرا به اتاق خودش برد و گفت ‘در زمان مصدق، طرفدار مصدق بودم، الان هم طرفدار شاه نیستم. زمان مصدق با جبهه ملی و تودهایها و بقیه که جلسه داشتیم، فقط من در میانشان نماز میخواندم و معتقد بودم مصدق بهتر از شاه است. الان هم دنبال رساله آقای خمینی هستم. شما فقط یک رساله آقای خمینی را هر طور هست، به من برسانید.’ بعد یک پاکت با آرم بانک ملی داد که رساله را در آن گذاشتم و به عنوان محصول بانکی برایش فرستادم. او هم با ما همکاری کرد و گفت ‘حساب باز کنید و هر تاریخی بزنید، چک از شما قبول است.’
** تخت جمشید در مهرماه ۱۳۵۰ میزبان جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی بود، نظر مردم درباره این جشنها چه بود؟
– مردم در جشن ۲۵۰۰ ساله هیچ نقش و شرکتی نداشتند. شاه از کشورهای دیگر مهمانانی دعوت کرده بود و خودش هم آمده بود و از آنها استقبال میکرد. پنج خیابان به نام پنج قاره ساخته بودند و چادرهایی با همین نسبت برپا کرده بودند. اندازه چادرها بسیار بزرگ بود، یکی از آنها حدود ۳۰۰ مترمربع مساحت داشت. مردم معمولی اجازه حضور در جشنها را نداشتند و به جز رؤسای کشورهای خارجی، تعداد اندکی از اداریها و افراد سرشناس شیراز در جریان مراسم بودند.
** آیا مردم مرودشت در آن سال ها به انقلاب پیوستند؟
– بله؛ از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ ما با حدود ۱۰۰ طلبهای که به روستاها فرستادیم، کارهای زیادی انجام دادیم و طلبهها مردم را با اقدامات امام خمینی (ره) آشنا کردند. در برخی جاها هم که مسجد نبود، در خانهها مجلس میگرفتیم و این موضوع در آگاهی مردم اثرگذار بود. در اواخر سال ۱۳۵۶ روزنامه اطلاعات مقالهای توهینآمیز علیه امام نوشت و در قم، علما به نفع امام سخنرانی کردند، در اوایل اردیبهشت ۱۳۵۷هم اطلاعیهای برای ما در اعتراض به این اقدام فرستادند، ما تصمیم گرفتیم اطلاعیه را امضا کنیم و شب آن را زیر کرکره مغازهها بگذاریم. در آن اطلاعیه نوشتیم که همه در مدرسه امام صادق (ع) جمع شوند و مردم قبول کردند و آمدند. ژاندارمری هم آمد. قرار شد من و دو تن دیگر سخنرانی کنیم؛ چون اگر هر سه ما سخنرانی میکردیم نمیتوانستند ما را بگیرند. بعد از سخنرانی همه مردم دور ما را گرفتند و با شعار از مدرسه آمدیم بیرون. تا پیروزی انقلاب ۱۰ ماه مانده بود و تظاهرات مرودشت از این زمان آغاز شد، مردم از مسجد ابالفضل تا مدرسه امام صادق (ع) راهپیمایی میکردند و این روند ادامه داشت و ژاندارمری هم چندان متعرض نمی شد. گاهی میآمدند و گرفتاری مختصری بود، ولی سنگین و سخت نبود.
** شما در جریان انقلاب، از تخت جمشید حراست کردید، چه تهدیدی در کمین این اثر تاریخی بود؟
– دو ماه به پیروزی انقلاب مانده بود و هنوز انقلاب به ثمر نرسیده بود؛ اما زمام امور در مرودشت دست ما بود، اوضاع در شیراز هم همینطور بود. دولتیها دیگر نمیتوانستند کاری بکنند. از آقایان شیراز با من تماس گرفتند که عدهای قصد دارند چادرها را آتش بزنند، عده ای هم میخواهند به تخت جمشید حمله کنند. فکر کردیم باید خودمان برویم و از آن مواظبت کنیم. آنها که میخواستند به اینجا حمله کنند، ضد شاه نبودند، فرصت طلب بودند. میخواستند از موقعیت سوءاستفاده کنند و چیزهایی را تاراج کنند، بفروشند و میلیاردر شوند، مثل افرادی که امروز اختلاس میکنند، آنها دلشان به حال مردم نسوخته، میخواهند جیبشان را پر کنند. به همین دلیل بود که شخصاً هر شب با دوستان در منطقه گشت زنی میکردیم و جلو چادرها از ژاندارمری مامور میگذاشتیم. ترسمان از این بود که به نام انقلاب چادرها را آتش بزنند یا سنگها را به بهانه اینکه عکس شاه است، تاراج کنند. چادرها خیلی ارزش داشت و در مخاطره بود؛ همچنین در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۵۷ نامهای برای حفظ تخت جمشید نوشتم، اتفاقا در سربرگ خیریهای که با نام حضرت ابوالفضل در آن زمان داشتیم. متن نامه این بود: مسئول محترم گروهان ضربت، طبق صحبت و مذاکرات دیشب تا ۵ شب هر شب دو نفر مسلح برای چادرها به آقای جهانمیر زارع بفرستید.
یک نامه هم برای آقای بردبار که یکی از کارگران تخت جمشید بود، نوشتم؛ چون علیرضا شاپور شهبازی مسئول تخت جمشید دستگیر شده بود. گرچه شخصا او را محاکمه کردم و حکم به آزادی دادم. دلیل دستگیریاش این بود که شهبازی با شاه تماس گرفته بود. میگفتند بخشی از اموال تخت جمشید را هم برده است؛ البته بعدا در بازپرسی که در حضور همگان انجام دادم، دلیلی برای تداوم بازداشت او ندیدم.
** نگاه انقلابیون به تخت جمشید چه بود؟
– ما میدانستیم اینها میراث فرهنگی است و ارزش دارد. از نظر شریعت شغل مجسمهسازی حرام است؛ اما اگر مجسمه ساخته شد، نگهداری آن اشکال ندارد. جدای از این تخت جمشید، یک کتاب تاریخ سنگی است که نمیتوان آن را تغییر دارد. شما میتوانید صفحات تاریخی را که نوشته شده، بکنید و یک ورق دیگر جایگزینش کنید؛ اما کتیبه خط میخی و نقش برجسته را نمیتوانید تغییر دهید. چند چیز این بنا را قرنها محافظت کرده است، یکی اینکه تاریخ ثبت شده ایران را نشان می دهد، دوم اینکه نگهداری مجسمه اشکال ندارد، سوم اینکه برای کشور سودآور است و در دنیا میراث فرهنگی ارزش فراوانی دارد. بقیه کشورهای جهان موزه درست میکنند و می خواهند گذشته دنیا را در موزه به مردم نشان دهند، تخت جمشید که سر جایش است، این است که تصمیم گرفتم نگذارم کسی به اینجا آسیب برساند.
** این اقدام برای شما که یک روحانی شناختهشده بودید، تبعات نداشت؟
– خیر؛ چون من از اول انقلاب اینجا ساکن بودم و در رأس امور بودم و روحانی هم بودم کسی نمیتوانست بگوید طرفدار شاه است. اگر کسی بود که روحانی نبود، فوری به او انگ و برچسب میزدند و میگفتند ‘چون طرفدار شاه است، از اینجا محافظت میکند. خودمان معرفی اش کنیم که ببرندش و سنگها را برداریم’ اما نمیتوانستند درباره من چنین چیزی بگویند. برای همین هم حفظ آثار تخت جمشید را لازم دانستم و به آن عمل کردم. در سالهای اخیر در ایام عید تا سه میلیون نفر برای بازدید از تخت جمشید به مرودشت میآیند، آنها برای سفر خود هزینه میکنند و اقتصاد مردم منطقه را رونق میبخشند. این است که ما دلیلی برای تخریب تخت جمشید نداشتیم؛ درعوض دلیل برای حفظش داشتیم.
** اهمیت تختجمشید از دید شما در چیست؟
– دو سال پیش از یونسکو به اینجا آمدند. یونسکو آثار تاریخی را حفظ میکند و در پی این است که در عالم صلح باشد و آثار باستانی و تاریخی هر کشوری باقی بماند. مرا هم برای سخنرانی دعوت کردند و در گفت و گویی که با آنها داشتم تاکید کردم امثال تخت جمشید آثار عبرتی است که از گذشته مانده است. کو آن پادشاهان؟ کو سازندگان این بنا؟ اگر خوب کار کردند، در آخرت هم خوبند، اگر بد کار کردند که هیچ از آنها نمانده است، آنها با چنان قدرتی که آنان از سنگ چنین مجسمههایی ساختند، آنها رفتند، دیگران هم میروند.
** گفته شده که آیتالله خلخالی نظری مخالف با شما داشت و معتقد بوده است که این آثار نماد دوران طاغوت است و باید از بین برود، آیا دستور تخریب از سوی ایشان داده شد؟
– آقای خلخالی یک روز آمد اینجا؛ البته من او را ندیدم. همان اوایل انقلاب نصف روزی آمده بود و تخت جمشید هم رفته بود. تنها چیزی که در زمان آمدن او به تخت جمشید اتفاق افتاد، بردن حدود ۲۰۰ صندلی از داخل چادرها بود. صندلی بسیار مرغوب و درجه یک بود. آنها را بار زدند و بردند شیراز و نمیدانم با صندلیها چه کردند. وقتی خبر آمدن خلخالی به من رسید، فقط گفتند او دستور داده صندلیها ببرند، علاوه بر این سینمای مرودشت را هم مصادره کرده بود و در شیراز هم دستور اعدام عدهای را داده بود که داد دادستان وقت شیراز را درآورد. حضور او در مرودشت چند ساعت بیشتر نبود و بنا بر شواهد، دستور تخریب تخت جمشید را هم نداده بود؛ چرا که اگر چنین اتفاقی میافتاد تیم حراستی تخت جمشید که از طرف ما در آنجا مامور بودند و برای محافظت از آن حقوق میگرفتند، فوری به ما اطلاع میدادند که آقای خلخالی به قصد تخریب آمده است؛ اما حتی یک نفر هم چنین گزارشی نداد. بعدها بسیاری همین سوال را از من پرسیدند که آیا او برای تخریب به مرودشت آمد یا خیر و پاسخ من به آنها همین بوده است.
** از سفر سال ۱۳۶۷ حضرت آیت الله خامنه ای به مرودشت و بازدید ایشان از تخت جمشید بگویید، در ملاقات با ایشان چه گذشت؟
– آیتالله خامنهای در زمان ریاست جمهوریشان به مرودشت آمدند. مقام معظم رهبری در ورزشگاه این شهر سخنرانی کردند و بعد به تخت جمشید رفتند. پس از آن، به منزل امام جمعه رفتند و من نیز در آن محفل حضور یافتم. همانگونه که گفتم در زمان طلبگی با ایشان همدرس بودیم، ایشان به من گفتند ‘اوایل شما را نشناختم؛ چون وقتی قم بودید کمی چهرهتان با الان فرق داشت.’ در آن جلسه درباره مرودشت و مسائل شهر و دیگر موضوعات اینچنینی صحبت کردیم.
** کدام یک از روحانیون برجسته و علمای قم از تخت جمشید دیدن کردهاند؟
– پیش از آیتالله خامنهای، آیتالله نوری همدانی به مرودشت آمدند و باهم به دیدن تخت جمشید رفتیم، امام جمعه رشت و پنج تن دیگر از علمای قم نیز تاکنون برای دیدن تخت جمشید به مرودشت آمدهاند که آنها را همراهی کردهام.
** خاطرهای از این بازدیدها دارید؟
– دیدن تخت جمشید با آیتالله نوری همدانی بیش از دو ساعت به طول انجامید. ایشان دستی در هنر دارند و زیباییهای تخت جمشید را به خوبی درک میکردند. وقتی از پلههای تخت جمشید بالا میرفتیم میگفتند ‘چقدر این بنا هنرمندانه است.’ به عکسهای پلهها نگاه میکردند و مدام میگفتند ‘خیلی هنر است.’ ایشان از هنرهای به کار رفته در تخت جمشید تجلیل کردند، با چنین وصفی اینکه آدم اینها را بشکند خوب است؟ در این بازدیدها هیچ یک از مراجع تقلید به حفظ تخت جمشید اعتراضی نداشتند و به ما نگفتند چرا اول انقلاب اجازه دادید این سنگها باقی بماند.
** پس طرح این مباحث، با رویکرد تخریبی است؟
– احتمالاً. شاید چنین باشد. پارسال چند تن از طلبههای ما در ایام نوروز در تخت جمشید چادر زده بودند و به اشکالات مذهبی پاسخ میگفتند، تعدادی از جوانان به آنها گفته بودند چرا چادر زدهاید، شما که مخالف تخت جمشید هستید، اینها آثار باستانی ایران است. طلبههای ما پاسخ داده بودند آیا میدانید کسی که اینجا را حفظ کرد، روحانی بوده است و آنها جا خورده بودند.
** کدام واقعه در چهار دهه انقلاب برای شما تلختر بوده است؟
– چیزی که برایم هضم آن مشکل شد این بود که وقتی انقلاب پیروز شد، مردم یکی از مناطق اطراف ما را دعوت کردند و گفتند ما آب و برق و جاده آسفالت نداریم. ما گفتیم این موضوع را در دو ماه حل میکنیم و تاکید کردیم که این اتفاق در مدت معلوم رخ دهد؛ اما بعد از اینکه منطقه را ساختیم و مشکلات را رفع کردیم، به ما گفتند انقلاب در اینجا همین ۲ ماه بیشتر دوام نمی آورد و بنا داریم در این منطقه انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی کنیم و به شما هم اعلام میکنیم که اولین کسی که به محض پیروزی اعدام میشود، خود شما هستید. ما هم گفتیم اجازه نمیدهیم اینجا کمونیستی شود. چهار نفر هم علناً اعلام کردند که طرفدار مائو هستند. به هر حال من درباره مسائل کمونیستی خیلی خوانده بودم و توانستم اشکالاتشان را جواب دهم. بعد از آنها هم دو نفر مسیحی را مسلمان کردم و جواب اشکالات آنها را هم در کتابی نگاشتم.
** پس از انقلاب به چه کاری مشغول شدید؟
– هیچ پستی قبول نکردم و در مدرسهام به تدریس پرداختم.
** از اینکه به مرودشت آمدید پشیمان نیستید؟
– خیر؛ چون زمانی که در قم بودم تدریس میکردم و وقتی به اینجا آمدم هم مدرسه امام صادق(ع) را راهاندازی کردم و دوباره به تدریس پرداختم، دهها مسجد ساختیم و شاگردان بسیاری را تربیت کردیم. امروز هم ۱۸۰ شاگرد داریم و رسمیت آموزش دو درس خارج اصول و خارج فقه را نیز یافتهایم؛ در حالیکه در حوزه شیراز فقط خارج فقه تدریس میشود و راضی هستیم از این تدریس و کار.
***
سخنان آیت الله موسوی نژاد بسیار شنیدنی و جذاب بود، به ویژه برای نسل نو که تشنه دانستن درباره رخدادهای زمان انقلاب هستند. این گفتار شیرین و دلنشین، فاصله مسیر و طی فاصله ۴۵ کیلومتری از شیراز تا مرودشت را از یاد ما برد.
از این عالم دینی، ۲ جلد کتاب از مجموعه کتاب های تالیف شده اش به عنوان های ‘عالم ارواح و خلقت انسان’ و ‘پاسخ به اشکال های کشیشان به اسلام’ را هدیه گرفتیم و با این سوغات فرهنگی و معنوی، راهی شیراز شدیم.
انتهای پیام /سیده سمیرا متین نژاد