پایگاه خبری-تحلیلی ریواس جنوب (rivasjonoob.ir)/

ریواس جنوب/ حیدر آریایی نژاد

گزارش یک سفر خاطره انگیز با طعم‌ “قارچ” و “کنگر”

تا سال سوم راهنمایی یعنی حدود سال ۱۳۶۲ بعداز تعطیلی مدارس تابستان ها در سفر ییلاقی ( مال بارکنون) خانواده‌ عشایری مان را همراهی می کردم
و به تَبَع آن در اوقات فراغتِ تابستانی ، از برکات چوپانی بی نصیب نبودم.
رسم عشایر بود، فرزندان بزرگتر باید برای خانواده، یار شاطر می بودند، نه بار خاطر.

بزرگتر که شدم در کارهای سنگین تر مثل “غله برون” و ” تولک زنون” (شلتوک کاری) نیز استخدام شدم و هر گاه انجام کاری فراتر از توان ما بود با اصطلاحِ لری “هی بنازمت” به قول امروزی ها “شیر” می شدیم و شارژ، تا در کارهای سنگین کم نیاریم.

بعدها متوجه‌ شدم که این اصطلاح، کلکی بود برای تشویق به انجام کارهای سنگین تر و به قول امروزی ها بلاتشبیه “خر کردنِ” بچه ها، و ما طفلکانی غافل از انگیزه بزرگترها.

هرساله به یاد گذشته ها در ایام بهار به ویژه نیمه دوم فروردین اگر فراغتی دست دهد با خانواده و چنانچه دوستان همراهی کنند سفری مجردی هم در نیمه بهار تدارک می بینیم تا فارغ از قیل و قال دنیا یکی دو روزی را خوش بگذرانیم.

متاسفانه در سالهای اخیر، نابسامانی اقتصاد و معیشت خانواده ها و گرفتاری های شغلی، دل و دماغی برای برخی از همراهان نگذاشت؛ جمع مشتاقان را متفرق کرد و سفر ها را معلق.

از نیمه فروردین تا نیمه اردیبهشت به تناسب لطف آسمان و بارش های بهاری اوج زیبایی مناطق سردسیری حوزه طیبی در شمال غربی استان است.
از “دلی کما” و “سبزمیر” گرفته تا “آجم و چیربیون” و …

بعداز ظهر چهارشنبه بیستم‌ فروردین ماه یکهزار و چهارصد و چهار، یاسوج را به مقصد “چیربیون” ترک کردیم.
در این ایام به ویژه دهه ی سومِ اولین ماهِ سال‌، مسیر یاسوج-چیربیون پر تردد است و کمتر روزی پیش می آید که ساکنان منطقه در این مسیر با مسافری آشنا برخورد نکنند.
حس زیبای آشنایی ،‌ همراه با تازگی و طراوت بهاری طبیعت، لذت سفرهای این ایام را دوچندان می کند.

در طول مسیر چند خودرو از همتباران را دیدم که عازم منطقه “چیربیون” بودند.
روز بعد یعنی عصر پنجشنبه، منطقه شلوغ شده بود.
پر ترافیک و در هر گوشه ای چادری برپا بود.
تصور می کردی‌ دوره زندگی عشایری از سر گرفته شد.
به نظر از این پس طایفه “تاسی شهی” باید هفته سوم‌ فروردین را “هفته چیربیون” بنامند.

چیزی مثل هفته وحدت و برخی مناسبت های ملی-مذهبی.

حالا که هرساله این رسم را بجا می آوریم و پایه ی این سفر هستیم،
این نام هم مثل بقیه مناسبت های ملی-مدهبی، ثبت شود. چه فرقی می کند ، این هم‌ مناسبتی ست دیگر ؛ هفته چیربیون!

نزدیک های غروب اواخر منطقه “دالون” و نزدیک مرز طیبی دقایقی توقف کردیم تا در طبیعت آنجا گشت و گذار مختصری داشته، خستگی مسیر را کاهش داده و حال و هوایی تازه کنیم.

بوی گل و گیاه و سرسبزی طبیعت چشم و دماغ را نوازش می داد، و تا چشم کار می کرد این‌ مخمل سبز نمایان بود.

در حین گشت و گذار نیم نگاهی هم‌ به جستجوی گیاهان خوراکی بهاری به ویژه “قارچ کوهی” داشتیم.
دیدن قارچ شبیه لذت ماهیگیری ست
بیشتر از آنچه از خوردنش لذت ببری از دیدنش حظ می کنی!

هرکسی اولین بار وارد منطقه می شود در حالی که می داند مسافرین و ساکنین بارها بدین منظور طبیعت را بررسی کردند و شاید خود جزء آخرین گردش گران بهاری باشد، بر حسب عادت و ناخواسته به جستجو می پردازد.

این موضوع مرا به یاد انتخابات های میهنی انداخت!
بارها مشارکت کردیم
به امید این که این بار “اسب بپرد” و تغییرات مورد نظر اتفاق بیفتد ولی هر بار پشت دست گزیدیم و گفتیم دریغ از پارسال!

بگذریم، قرار نیست درونمایه سیاسی داشته باشد،
گزارشِ یک سفر تفریحی ست.
وارد حوزه استحفاظی طیبی شدیم.
ورودی منطقه بنا به ضرورتی سری به خانه یکی از آشنایان زدیم.
هوا تاریک شده بود.
در جاده فرعی و باریک خاکی، گله‌ گوسفندان در مسیر خانه بودند و ما به ناچار به آهستگی در پی آنان.

چوپان در میان بود و آنها را هدایت می کرد.
نور چراغ و صدای ماشین آنها را به تعجیل وا می داشت.
گاهی چوپان چوبدستی اش را به نشانه تذکر بالا می برد یعنی آهسته تر…

همزمان به منزل مورد نظر رسیدیم و از قضا یکی از دوستان (آقای ا. خ) در حیاط خانه مورد نظر نشسته بود و گرم گفتگو با عموی گرامی اش.
با حضور ناگهانی ما رشته کلام شان گسست و شگفت زده‌ از حضور این میهمان ناخوانده.

پس از چند دقیقه ای توقف برای احوالپرسی و تعارفات معمول و البته ضرورت ایجاد شده ، از ‌حضرات خداحافظی کردیم و به مقصد “ده بید چیربیون” راه افتادیم.
در سطح “دلی چیربیون” چراغ های روشن در “وار” ها(سکونت‌گاهها)ی قدیمی و موقت عشایری یادآور آن سال‌های چیربیون بود، که طایفه “تاسی شهی” از ایل سترگ طیبی نقطه به نقطه منطقه را پر کرده بودند.

در “ده بید” از برکت وجود بستگان و ساختن خانه ای در دلِ باغ گردو، در حاشیه جاده ماشین را پارک نمودیم ، وسایل و لوازم سفر را بیرون آوردیم و با آرامش خاطر در “خونه باغ ” روستای “ده بید” ساکن شدیم.
دهِ آقایان پاسیار ، بنام ، نیک پور و …
معروف به ده کدخدایانِ “ملاحسن” در مقابل بخش دیگری از “تاسی شهی” یعنی”کای رحیم”.
از این مدل تقسیم بندی زیاد سر در نیاوردم، پیگیر هم نبودم چون علاقه ای نداشتم.

چراغانی خانه ها و صدای خنده و گفتگوی بلند همسایه ها که سکوت و آرامش شبانه منطقه را می شکست، بیانگر این بود که بستگانِ آقایان پاسیار و بنام نیز در منطقه حضور دارند و آنها گرم گفتگو و پذیرایی از میهمانان.
پاس های مداوم سگ های ده ، هم نشان از حضور غریبه ها و شلوغی روستا می داد.

صدای “دَرا” و زنگوله ها و نیز “بع بع” گوسفندانِ مادر و پاسخ متقابل بره های مشتاقِ دیدار مادر ، هم جلب توجه می کرد و خاطره انگیز بود.

آواز شبانه جغد در شب مهتابی و صدای پرنده ای شبیه “هی کردن چوپان” که فقط در شب آواز می خواند و بزرگترها آن را به نامِ “گله هی یه” معرفی کرده بودند و در فرهنگ عامیانه ی خود ، قصه غم انگیزی هم برایش ساخته بودند :
در زمانهای گذشته چوپانی بود و گله ای داشت.
گله را گم کرد.
هرچه بیشتر در پی آن گشت، کمتر پیدا کرد و پیدا نشد که نشد و سرانجام‌ با نفرین مالک گوسفندان تبدیل به پرنده ای شد و با همان صدای “هیِ چوپانی” و همچنان با این نوای شبانه در جستجوی گله است!

دو تا از دوستان که قرار بود با خانواده همسفر باشیم با تاخیر راه افتادند و تا این ساعت فقط دو نفریم: من و همسفر همیشگی ، یعنی شریک زندگی.

او مشغول سر و سامان دادن به خانه ای که مدتی خالی مانده بود و آب و جارو کردن و مقدمات شام و من در گیر و دارِ قطع و وصل شدن آنتن و نت ضعیف، سر در گوشیِ همراه ، برای کسب اخبار.
و به خاطر عدم همکاری مورد هجومِ تیغ انتقادات او…

آتش کوچکی در حیاط خانه که نمیشه گفت ، جلوی خانه در فضای خالی بین درختان گردو روشن کردیم.
هوا دلپذیر و مساعد بود ولی دلبستگی به آتش در ذات ایرانی ها نهفته است.
و گویی تفریح بدون آتش برای آنها صفایی ندارد!
در نور مهتاب قله بلند “چُنگکی‌” چون‌نگهبانی مسلط بر “تنگه لیتون”
اقتدار خود را به رخ می کشید و سنگینی شکوه آن را بالای سر خود احساس می کردیم.
گویی نگاهش به سمت برادر خوانده اش، “غارون” است و چشم انتظار دیدار او.

یکی دو ساعت کنار آتش نشستیم. دو استکان چای لب سوز و لب دوز ایرانی ، البته نه با طعم و دلچسبی چای”دبش” ، نوش جان کردیم و کباب مختصری تحت عنوان شام که مسئولیتش با من بود و آنگونه که باید ، خوب از آب درنیامد.
دو سه ساعتی منتظر ماندیم ،
یکی از همسفران باجناقی ست که ذاتاً اهل تاخیر است و تعلل و رفتارش غیر قابل پیش بینی.
گاهی ۱۲ شب تصمیم به سفر می گیرد.
بالاخره انتظار به سر رسید.
سرو صدا ، خبر از ورود همراهانی داد که ساعت یک نیمه شب ، حضور دیر وقت شان، خواب از چشم ما ربود و دیده به دیدارشان روشن شد.

صبح روز بعد پس از صرف صبحانه و تهیه اندکی تنقلات و بطری آب به قصد فتح قله و گشت و گذاری در‌ ارتفاعات منطقه و البته جستجوی قارچ کوهی جایگاه را ترک کردیم.

۷:۳۰ صبح روبری باغات روستا و در دامنه کوه اولین قارچ را دشت کردم.
حس جالبی بود.
همراهان با فاصله نیز با دقت مسیر را تحت نظر داشتند.
ابتدا به سمت غرب و سپس چرخیدیم به سمت شرق ، برای ارتفاع گرفتن به سوی قُله از طریق‌ مسیر های هموارتر.

در دامنه کوه هر کدام
از همراهان چند عدد پیدا کرد ، موضوع داشت هیجانی و رقابتی می شد.
انگیزه و بهانه خوبی برای یک پیاده روی و کوه پیمایی چند ساعته ایجاد شده بود.
“مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه”

پس از حدود دو ساعت گشت و گذار ، ناگهان از فاصله‌ چند متری در نور آفتاب‌ ، رنگ شیری و براقی نظرم جلب نمود، خودم را رساندم.
کلکسیونی از چندین قارچ های کوچک و بزرگ.

بی سابقه بود هم برای خودم هم برای همراهان.
ابتدا چند عکس و فیلم گرفتند و بعد آنها را با رعایت برخی اصول حفاظت از طبیعت جمع کردیم و به راهپیمایی ادامه دادیم.
کوه شلوغ بود و در قسمتی از مسیر با تعدادی از هم تباران برخورد می کردیم که گویی دنبال گمشده ای می گردند!
طبیعی هم هست ، میهمانان بهاری با هدف گشت و گذار ، تجدید خاطرات و استفاده از مواهب طبیعت
روانه منطقه می شوند.

متأسفانه نسل خیلی از گیاهان و محصولات کوهی منقرض شده یا در آستانه نابودی ست.
اگرچه شخصاً استفاده می کنم ولی مخالف برداشت بی رویه و استفاده از هر گیاهی هستم.
متاسفانه‌ ذائقه ی نسل ما هنوز علاقه مند به آنهاست.
از بلندی ها ، محدوده کامل “چیربیون” ، “آجم” و ارتفاعات “سبزمیر” مشخص بود.

از بلندای منطقه ، دقایقی به تماشای سکونتگاه تابستانه و عشایری مان ، در “چنگکی” نشستم.
از کوه های مُشِرف بر “سبزمیر” گرفته تا “تنگ آسیاب” و رودخانه همیشه جاری “آجم” و ارتفاعات “اِشکفتول” تا تنگه معروف به “دویسون” و “تاوه دیک پره” و منطقه “میدون” ، همه را ورانداز کردم و از نظر گذراندم.

برخی حوادث آن روزگار چون نمایش فیلمی از نظرم گذشتند ؛
نقل کردند: روزگاری در این نقطه جلسات مهمی برای تصمیم گیری مسائل
محلی-طایفه‌ای و حل مناقشات ملکی تشکیل می شد.
خوانین ، کدخدایان ، ریش سفیدان و معتمدین ، و روحانیون با نفوذ به عنوان “حاکم شرع” و در موارد خاص نظامیان ، در این جلسات حضور داشتند و دست نوشته های حاصل جلسات آنها بخصوص در مسائل مِلکی تحت عنوان”قباله” هنوز اعتباری شبیه اسناد رسمی دارد.
در ۶-۷ سالگی شاهد عبور کاروانی از این نقطه بودم.
ظاهراً کاروان خلع سلاح عشایر بود که مأموریت آن به سرگردی سپرده شد بنام “محزون”.
آنطور که روایت کردند افراد زیادی تحت فشار شکنجه مجبور به اعتراف به داشتن سلاح شدند و یا با فشار و شکنجه ، صاحبان سلاح را لو می دادند.
نظارتی نبود.
یک نظامی تصمیم می گرفت، رأی صادر می کرد و خود هم اجرا می کرد.
همه این موارد لحظاتی از خاطرم عبور کرد و آثار و خرابه های باقی مانده چون “ایوان مدائن” آینه عبرت و دلیل محکمی بر بی اعتباری و زودگذری دنیا. خلاصه ،
“چنگکی” چون‌ مولیان رودکی
زنده می کرد خاطرات کودکی

خانواده یکی از همسفران ، بنا به شرایط زندگی ،آن سال‌ها زمستان ها در چیربیون می ماند.
در منطقه مدرسه ابتدایی نبود و ایشان مجبور بود برای تحصیل ، ۸-۹ ماه از سال را دور از خانواده ، در چاروسا و منزل بستگان تحمل کند ، از دوری خانواده و دلتنگی هایش می گفت و اینکه تعطیلات عید فرصت مناسبی برای دیدار از خانواده بود.
مسیر چاروسا تا چیربیون را پیاده طی می کردند.
از قول مادر مرحومش نقل می‌کرد‌ که غروب روز ۲۸ اسفند “چُنگکی” را بعنوان دروازه ورود به چیربیون می پایید و پس از ماهها انتظار، با دیدن شَبَح مسافرین به نشانه اعلام خبر مسرت بخشِ ورود ما به میعادگاه ، “کِل” می کشید.
دل تنگیِ ناشی از دوری خانواده و سختی های آن روزگار ، علی رغم گذشت سالها ، آزارش می داد.
حضور در آن نقطه و یادآوری خاطرات گذشته ، دلتنگی های خفته در عمق وجودش را بیدار و برای لحظاتی ما را نیز متأثر کرد ؛
حالتی شبیه تروما یا خلأ عاطفی، که از کودکی در ناخودآگاه، بایگانی می شود.

به پایین دست رفتم تا خاطرات کودکی را ملموس تر کنم و با نوشیدن آب از چشمه ، تشنگی و رنج خستگی را کم کنم.

متاسفانه سال کم بارشی داشتیم.
چشمه بسیار کم آب شده بود.
به گونه ای که علی رغم تشنگی و خالی شدن بطری آب ، به نوشیدن از آب آن رغبت پیدا نکردم.

تصور می کنم ازجهت آب ، سال پر تنشی را خواهیم داشت. بخصوص برای باغ دارانی که از چشمه مشترک استفاده می کنند!
منطقه “چیربیون” همیشه کم آب بود ولی نمی دانم چرا کسی به فکر تامین آب برای این منطقه نیست.

دوسه سال قبل که با جمعی از دوستان فاصله “سبزمیر” تا “چیربیون‌” را پیاده طی می کردیم در منطقه “آجم” متوجه لوله های ضخیم انتقال آب شدم که گویا از منطقه “سرکروکی” که سرآب چشمه های “تنگه آسیاب” یا همان “تنگ آسیاب” است ، برای آبرسانی به منطقه “آجم” تعبیه و کشیده شدند.

هرچند “آجم” نسبت به مناطق هم جوار بخاطر رودخانه موجود وضعیت آبی بهتری دارد ولی خوشحال شدم که حداقل به بخشی از منطقه توجه شده است.

ناگفته نماند یک سوال همچنان ذهنم را درگیر کرده است ؛
متولیان و حامیان این طرح چه کسانی بودند
کارشناسان بومی یا غیر بومی؟
و سوال اصلی این است : چرا هیچ توجهی به منطقه کم آب”چیربیون‌” نشده است؟
آیا مسئول نخبه و فنی و آگاه به منطقه در ادارات مربوطه نداشتیم یا اندیشه این طرح به ذهن شان خطور نکرده است؟
با خود می گویم چه ایرادی داشت صاحب این ایده در کنار این طرح ، یک شاخه لوله‌ هم حداقل برای آب شرب “چیربیون” اضافه می کرد؟
نکند مشاور و حامی این طرح و صاحب این ایده ، نگاه قومی و طایفه ای داشته است!
بدا به حال ما اگر هنوز در بین نخبگان ما این طرز فکر غالب باشد!
نتیجه بی توجهی به این موضوع ، این سالها کم کم‌ نمایان می شود و باید برای آن چاره ای اندیشید.

“چیربیون” از توابع بخش مارگون محسوب می شود و باید از طریق رایزنی با نماینده مرکز استان برای طرح آبرسانی این منطقه جذب اعتبار و موضوع را با فوریت پیگیری کرد.
چه از طریق پمپاژ آب از “تنگ لیتون” یا انتقال از سرچشمه های “تنگ آسیاب” یا جای دیگر.
به هرحال ضرورت این امر اجتناب ناپذیر است و همت بزرگان و نخبگان ایل را می طلبد
و گرنه درصورت تداوم خشکسالی ها به زودی منطقه خالی از سکنه‌ و بی رونق خواهد شد.

این سفر برای پیاده روی و کوه نوردی ۵-۶ ساعته فرصت مغتنمی ست که سالی یک بار و بندرت دو بار اتفاق می افتد.
پس از چند ساعت کوهپیمایی برای ناهار برگشتیم و پس از ناهار و ساعتی استراحت ، برای تهیه شام سنتی و گیاهی ، سراغ کنگر ها رفتیم.
“کنگر” گیاه مفیدی ست ؛ ظاهرا سرشار از کلسیم و دارای خواص ضد سرطانی.
ریشه بلندی دارد و اگر با احتیاط چیده شود ، حالا حالا میهمان طبیعت خواهد بود و باید قدرش را دانست.
بر خلاف “گُربک” یا “بیلهر” که خواص درمانی آن مورد تردید است و گاه خطر آفرین معرفی می شود و برخی گیاهان کوهی دیگر از جمله “بُن سرخ” یا “لیزک” و غیره که در حال انقراضند و توصیه می کنیم ، کمتر استفاده شود یا حداقل ریشه کنی نشوند.
حتی کسانی که به جبر تاریخ و یا بنا به سیاست ها و مدیریت‌ ناکارآمد دولتمردان ، نگاه اقتصادی و معیشتی به گیاهان فصلی دارند ، باید توجه داشته باشند که درصدی از خشکسالی ها ، سیل ها ، گرم شدن کره زمین و تغییرات اقلیمی ، متأثر از برداشت های بی رویه و غیر منصفانه از منابع ملی و تخریب پوشش گیاهی ست و برای زندگی در این کره خاکی باید مراقب حال طبیعت هم باشند.
قطعا” نگاه صفر یا صدی به طبیعت نمی توان داشت و استفاده از مواهب آن را تعطیل کرد.
چون‌ وقتی آفریدگار تصمیم‌ به خلقت و هبوط انسان به این “دیر خراب آباد” گرفت ، طبیعت و منابع ملی را به عنوان مقدمه ای برای استفاده و زندگی انسان آفرید و هم او ، در استفاده توصیه به اعتدال کرد.
حال که این روز ها سفره پر سخاوتِ میزبانِ طبیعت ، گسترده است ،
اگر میهمان این “خوان نعمت بی دریغ” می شویم، چشم و دل سیر باشیم و حقوق میزبان را پاس بداریم.

شام ، آماده شد ، ترکیبی از ماست محلی ، قارچ کوهی و “کلگ”
(نان بلوط) و کنگر.
جای طبیعت دوستان خالی ، “کنگر خوردیم و لنگر انداختیم”.

خستگی ناشی از پیاده رویِ طولانی ، باعث شد بعد از ۱۱ شب دوام نیاوریم.
خواب بر بیداری غلبه کرد.
سحرگاه جمعه با صدای رعد برق شدید از خواب پریدیم.
باران نسبتا خوبی می بارید.
برای طراوت و سرسبزی طبیعت و کشاورزی دیم تاثیر گذار بود.
منطقه پر بود از مسافرین‌ هم‌تبار و بخصوص‌ طایفه‌” تاسی شهی”.
برخی چادر و امکانات داشتند برخی هم نه.
غافلگیر شدند و عملا تا صب بیدار بودند و یا در خودرو شب را به صبح رساندند.

پس از باران سحرگاه و صبح جمعه ، حدود ساعت ۱۰ مجدد هوای‌ کوه و طبیعت کردیم.

البته خستگی دیروز انگیزه طبیعت گردی مجدد را کم کرده بود ولی باید وقت را به طریقی می گذراندیم.

شب گذشته در همسایگی ما چند خانوار ساکن شده بودند از جمله‌ سیدی که به واسطه رابطه خویشاوندی همراه خویشاوند سببی خود وارد منطقه شده بود.
روز قبل با سید ،‌خوش بشی کرده بودم و معرفی مختصری.
صبح روز بعد ، در میانه های کوه دوباره با ایشان‌ برخورد کردم.
در مسیر برگشت بود.
ظاهرا صبح زود به دل کوه زده بود.
کیسه ای به پشت بسته بود به سبک کوله پشتی و تقریبا پُر.
گفت : صبح زود از چیرببون رفته تا سبزمیر و کیسه اش را از “گیاهان کوهی” پر کرده و برگشته.
حالا قبل از ساعت ۱۲ ظهر است ، هم رفت و برگشتش با این سرعت برایم سوال بود و هم محتوای کوله بارش پر از ابهام.
ولی عادتاً خیلی کنجکاوی نمی کنم و با تردید پذیرفتم.

شال کلاه کرده بودم و چوب دستی ای به کلفتی عصای حضرت یعقوب در فیلم یوسف در دست داشتم‌.
مرا نشناخت‌، با این شکل و شمایل حق هم داشت نشناسد.

یک سوال پرسید:
“گله گوسفندانِ روی تپه بالا مال شماست”؟
خاطرات چوپانی ام را زنده کرد. داشت خنده ام می گرفت ، ولی کنترل کردم.
گفتم: نه
من سال‌ها پیش فروخته و دست از چوپانی شستم.
به خدایش سپردم و به مسیر را دنبال کردم.
درخلوت افکار خود قدم می زدم و می چرخیدم.

هر ازگاهی صدای پریدن ناگهانی کبکی همراه با جیغ و صدای مخصوص ،‌ سکوت را می شکست و رشته خیالاتم‌ را پاره می کرد.
جالب است کبک ها معمولا گروهی هستند؛ این وقت سال جفت جفت.
ظاهرا صدای مخصوصِ کبک هنگامِ فرار از خطرِ ناگهانی، هم هشدار به جفت است هم چراغ راهنمایی برای تعیین مسیر و مقصد بعدی.
امروز هم پس از چند ساعت پیاده روی و گشت و گذار در طبیعت زیبای بهاری ، با حس و حالی زیبا به جایگاه برگشتیم ، ناهاری را که از صبح پیش بینی کرده بودیم صرف نموده ، بار بندیل را بستیم.

آخر سفر است و چه زود گذشت ، حقا که بی جهت نگفتند “عمر سفر کوتاه است”
کم کم وسایل را جم و جور کردیم، مقدمات بازگشت را فراهم نموده ،‌ راهی شهر شدیم. همان شهر و همان زندگی تکراری.

در این لحظه بخشی از خاطرات استاد بهمن بیگی در کتاب”ایل من بخارای من” برایم تداعی شد؛

باید “به همان شهر بی مهر، به همان دیار بی یار، به همان هوای غبارآلود ، به همان آسمان دود گرفته بازگردی و در خانه‌ای کوچک و کوچه‌ای تنگ زندگی کنی و در دفتری یا اداره‌ای محبوس و مدفون شوی تا ترقی کنی.”
گفته اند : “وصف العیش نصف العیش”
امید که این گزارش‌ برای شما ایجاد هم حسی کرده و حال دل تان را بهتر کرده باشد.

شما هم اگر خاطره ای از آن منطقه دارید، با ملاحظه و رعایت سه نکته از سفر بهاری منطقه “چیربیون‌” غافل نشوید.
اول ، این سفر صرفاً با هدف‌ تجدید خاطره و لذت بردن از طبیعت باشد ، نه با نگاه اقتصادی و ارزش گذاری مادی ، وگرنه با توجه به حواشی فراوان، عمر بر باد می دهید.
دوم، نسبت به ریختن زباله بخصوص نوع پلاستیکی آن که چهره زیبای طبیعت را کریه و مخدوش می کند ، بشدت حساس باشیم؛
چون این کار نه اخلاقی ست و نه زیبنده مرام و شخصیتِ طبیعت دوستان.
و سوم ، هوای منابع ملی را داشته باشیم و مراعات حال گیاهان در حال انقراض را بنماییم.
از آنجا که بنای زندگی بر طبیعت استوار است و از آن به “مادر زندگی” تعبیر می شود، تیشه به ریشه زندگی نزنیم و حرمت مادر نگه داریم.

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار…